بازگشت

دعايت مستجاب و دشمنت کشته شد


محمّد بن علي علوي حسني ـ که از شيعيان ساکن مصر بود ـ مي گويد:

گرفتار مشکلي بزرگ شدم و از اين امر اندوهگين شدم، زيرا از من نزد حاکم مصر، احمد بن طولون، بدگويي کرده بودند. از ترس جانم به بهانه حج از مصر خارج شدم.

پس از اتمام حج از حجاز به عراق رفتم، و حضرت ابا عبداللّه الحسين (عليه السلام) را زيارت کرده و به قبر شريفشان پناهنده و متوسل شدم. همانجا مجاور شدم و جرأت بازگشت به مصر را نداشتم، زيرا حاکم مصر مردي سخت گير و ظالم بود. پانزده روز تمام در گرماي تابستان روز و شب مشغول دُعا و تضرّع بودم.

عصر جمعه اي در حالت خواب و بيداري امام زمان (عليه السلام) را زيارت نمودم. ايشان با کمال لطف و مرحمت فرمود:

پسرم! از فلاني مي ترسي؟

عرض کردم: آري آقاجان! مي خواهد مرا بکشد. به همين خاطر به شما پناه آوردم و به خاطر قصد سوئي که دارد، از او شکايت دارم.

امام (عليه السلام) فرمود: چرا به طريقي که انبياي گذشته (عليهم السلام) هنگامي که دچار مشکلي مي شدند، بدان روش دُعا مي کردند و خداوند اندوهشان را برطرف مي ساخت، به درگاه پروردگار خويش و پروردگار پدران خويش دُعا نمي کني؟

عرض کردم: آن دعا چيست؟

فرمود: همين شب جمعه بعد از اين که غسل کردي و نماز شب را ادا نمودي، سجده شکري به جاي آور، آنگاه دوزانو بنشين و اين دُعا را بخوان.

آنگاه دُعايي برايم خواندند، تا شب پنج شنبه، پنج شب ديگر در همان حالت خواب و بيداري و همان وقت به زيارت حضرت (عليه السلام) مشرف مي شدم، و ايشان همين سخن و همين دُعا را تکرار مي فرمودند، تا اين که کاملاً آن را حفظ کردم.

فرداي آن شب که شب جمعه بود پس از غسل و تطهير لباس و استعمال عطر، نماز شب را ادا نموده و همانطور که فرموده بودند پس از سجده شکر دوزانو نشستم و همان دُعا را خواندم.

عصر جمعه دوباره توفيق تشرف يافتم. حضرت (عليه السلام) فرمود: اي محمّد! دعايت مستجاب شد و دشمنت را همان که از تو نزد او احمد بن طولون بد گويي کرده بود، هنگامي که دُعايت به پايان رسيد، کشت!

صبح هنگام آخرين زيارت را به جا آوردم، و با ابا عبداللّه الحسين (عليه السلام) وداع کرده و به طرف مصر به راه افتادم. پس از عبور از اردن، در راه مصر مردي را ديدم که در مصر همسايه من بود. او مرد مؤمني بود.وقتي از اوضاع مصر پس از خروجم پرسش نمودم، تعريف کرد که چگونه احمد بن طولون دستور داده او را دستگير کرده و گردن بزنند و بدنش را به نيل بيفکنند.

بعدها معلوم شد که بنا به قول جمعي از بستگان و برادران شيعه ـ قتل او درست در همان لحظه که من از دُعا فارغ شده بودم صورت گرفته بود. [1] .


پاورقي

[1] مهج الدعوات، ص 334 و 335، ادعية الامام العسکري، بحار الانوار، ج 51، ص 307.