بازگشت

واکنشهاي اجتماعي


تنها در مباحث فيزيکي نيست که ما به قانوني با نام «قانون عکس العمل» روبه رو مي شويم که اگر في المثل جسمي با فشار معيّني به ديوار برخورد کند با همان نيرو و فشار به عقب رانده مي شود، بلکه در مسائل اجتماعي اين قانون را محسوستر مي يابيم.

آزمونهاي تاريخي به ما نشان مي دهد که همواره تحوّلها، و انقلابهاي وسيع، عکس العمل مستقيم فشارهاي قبلي بوده است و شايد هيچ انقلاب گسترده اي در جهان رخ نداده مگر اين که پيش از آن فشار شديدي در جهت مخالف وجود داشته است.

به تعبير ديگر، هميشه تندرويها سرچشمه دگرگونيها شده است مثلا:

1ـ انقلاب علمي اروپا (رنسانس) ـ واکنشي در برابر يکهزار سال جهل وعقب ماندگي قرون وسطا، و فشارهائي که از طرف متولّيان خرافي کليسا در جهت عقب نگاهداشتن مردم اعمال مي شد ـ بود، که



[ صفحه 26]



يکباره عوامل جهل را کنار زدند و مشعل علم را برافروختند و پرچم دانش را در همه جا به اهتزاز در آوردند.

2ـ انقلاب کبير فرانسه به سال 1789 ـ که جهشي فوق العاده در جهت سياسي و اجتماعي بود در برابر استبداد و استعمار طبقاتي و زور گويي و خود کامگي رژيمهاي حاکم ظاهر گشت که جامعه فرانسه و سپس جوامع ديگر اروپايي را وارد مرحله نويني از تاريخ خود ساخت و حکومت قانون را ـ البتّه تا حدودي ـ جانشين زور و استبداد نمود.

3ـ انقلاب بر ضدّ بردگي ـ در سال 1848 که نخست از انگلستان آغاز شد ـ نتيجه طرز رفتار فوق العاده خشن و ضدّ انساني برده داران با بردگان بود که از يک سو آتش انقلاب را در خود بردگان، و از سوي ديگر در عواطف برانگيخته شده جامعه ها به سود بردگان، شعلهور ساخت و نظام بردگي را در هم پيچيد، هر چند شکل ديگري از بردگي که مرموزتر و وسيع تر از آن بود جاي آن را گرفت و تحت عنوان «کمک به آبادي کشورهاي عقب مانده» آيين «استعمار به» وجود آمد!

نظام بردگي در هر حال مي بايست برچيده شود، ولي طرز رفتار با بردگان آن را تسريع کرد.

4ـ انقلاب بر ضدّ استعمار، در عصر ما، واکنش مستقيم رفتارهاي ضدّ انساني استعمارگران در مستعمرات بوده و هست که باعث شکفتن شعور اجتماعي مردم استعمار زده گرديد و پرچم مخالفت را با



[ صفحه 27]



قدرتهاي استعماري بر افراشتند، هر چند غالباً به استقلال کامل اقتصادي و اجتماعي و سياسي و فکري نينجاميد ولي وضع با سابق بسيار تفاوت پيدا کرده است.

5ـ انقلاب کمونيستي ـ در سال 1917 عکس العمل مظالم سرمايه داران و تجاوز بي حساب آنها به حقوق اکثريّت توده هاي زحمتکش و خلقهاي به زنجير کشيده شده بود هر چند ـ چنانکه در جاي خود گفته ايم ـ اين انقلاب نيز به آزادي طبقات رنجديده منتهي نگرديد، و نظام استبدادي ديگري تحت عنوان «ديکتاتوري پرولتاريا» که در حقيقت ديکتاتوري تعداد انگشت شماري سران حزب بود جاي آن را گرفت.

6ـ انقلاب بر ضدّ تبعيضات نژادي ـ که هم اکنون در دنيا جريان دارد، واکنش فشارهاي شديد نژاد سفيد بر سياه پوستان، و محروميّت فوق العاده آنان از حقوق اجتماعي است.

اگر تاريخ را ورق بزنيم و به عقب باز گرديم، در همه جا با مظاهر قانون عکس العمل رو به رو مي شويم.

تاريخ پيامبران پر است از يک سلسله تحوّلها که زمينه آنها در اثر فشارهاي شديد اجتماعي از پيش فراهم شده بود، و پيامبران با تعليمات آسماني خود اين انقلابها را رهبري و بارور ساختند، و در مسير صحيح پيش بردند.



[ صفحه 28]



نه تنها در ميان سرگذشتهاي واقعي ملّتهاي جهان، نمونه هاي فراواني براي اين قانون در تاريخ معاصر و قديم مي يابيم بلکه در اسطوره ها و افسانه هاي اقوام نيز بازتاب اين قانون بخوبي ديده مي شود.

در افسانه «ضحّاک مار دوش» و «کاوه آهنگر» آمده است که خوراک مارهايي که بر دوش او سبز شده بود مغز انسان بود و همه روز بايد مغز يا مغزهايي را از جمجمه ها بيرون کشند، و به مارها بدهند تا آرام بگيرند!

حقيقت همين است که مار زهر آگين و خوش خطّ و خال «استعمار» خوراکش مغزهاست و استعمار فکري ريشه و اساس همه استعمارها محسوب مي شود!

سپس مي بينيم از ميان همين جامعه محرومي که زير ضربات ضحّاک قرار داشت، آهنگري که فشار آتش را ديده و بازوي توانايش قادر به کوبيدن پتک انقلاب بود برخاست و از همان پيش بند آهنگري که مدّتها در برابر جرقّه هاي آتش مقاومت کرده، و فشارها را به خود پذيرفته بود، پرچم انقلاب ساخت، و دستگاه ضحّاک بيدادگر را در هم پيچيد و واکنش نهايي انجام پذيرفت!

در «روانکاوي» و «روانشناسي» امروز نيز بحثي وجود دارد که بازتاب ديگري از اين قانون است.

اين بحث به ما مي گويد: اگر اميال انسان به صورت مناسبي ارضا



[ صفحه 29]



نشود، اين اميال سرکوفته و واپس زده، از مرحله «شعور ظاهر» به مرحله «باطن» و ناشناخته روح، عقب نشيني مي کند، و در وجدان، ناآگاه (ضمير باطن) تشکيل عقده يا «کمپلکس» مي دهد بلکه به عقيده بعضي ضمير باطن چيزي جز همين اميال واپس زده نيست!

آنها در نهانگاه ضمير آدمي آرام نمي نشينند، و دائماً سعي دارند خود را به نحوي نشان دهند عکس العمل اين عقده ها در افراد بسيار متفاوت است، ولي مي توان گفت غالباً خود را در يکي از اشکال زير نشان مي دهند:

1ـ از طريق ايجاد اختلال رواني و به هم زدن دستگاه خود آگاه فکر.

2ـ از طريق فرار و گريز از اجتماع وانزوا و بدبيني.

3ـ از طريق انتقامجويي ناآگاهانه از جامعه اي که او را چنين ساخته!

4ـ از طريق ارضا در صورتهاي بدلي و خيالي.

5ـ از طريق «تصعيد» و پرواز به مراحل عاليتر!

مثلا، فرض کنيد پسري تمايل شديدي به دختري پيدا کرده است و باز فرض کنيد بر اثر مخالفت شديد پدر و مادر او با ازدواج آنان نتوانسته است به وصال همسر مورد علاقه اش برسد، اين عشق سوزان از مرحله خود آگاه روح او، به شعور باطن، رانده مي شود و نه تنها نابود نمي گردد، بلکه بزودي واکنش هاي شديد از خود نشان مي دهد.

ممکن است او را ديوانه کند يا براي هميشه به انزوا بکشاند يا از او يک انسان انتقامجو و جنايتکار خطرناک بسازد يا او را به شعر و ادب



[ صفحه 30]



متوجّه کند و در جهان رؤياهاي شاعرانه به وصال محبوب برساند.

امّا گاهي همين عشق مادّي ممکن است تبديل به يک عشق عميق آسماني و الهي گردد و از غير خدا دل بر کند و به صورت عارفي وارسته، با افکاري بلند و دور پرواز تجلي کند و البتّه اين تفاوتها به خاطر تفاوتهاي ديگر رواني و آمادگيها و زمينه هاي مختلف روحي افراد است.

بنابراين، ملاحظه مي کنيم که فشارهاي رواني نيز همواره با انقلاب و واکنشي شديد روبه رو مي شود که چهره ديگري از قانون عکس العمل است.

نتيجـه:

اين قانون به ما مي گويد وضع کنوني جهان، آبستن انقلابي است.

فشار جنگها، فشار مظالم و بيدادگريها، فشار تبعيضها و بيعدالتيها، توأم با ناکامي و سرخوردگي انسانها از قوانين فعلي براي از بين بردن يا کاستن اين فشارها، سرانجام واکنش شديد خود را آشکار خواهد ساخت.

سرانجام اين خواستهاي واپس زده انساني، در پرتو آگاهي روز افزون ملّتها، چنان عقده اجتماعي تشکيل مي دهد که از نهانگاه ضمير باطن جامعه، با يک جهش برق آسا، خود را ظاهر خواهند ساخت و سازمان نظام کنوني جوامع انساني را به هم مي ريزند و طرح نويني ايجاد مي کنند.



[ صفحه 31]



طرحي که در آن نه از مسابقه کمرشکن تسليحاتي خبري باشد و نه از اينهمه کشمکشهاي خسته کننده و پيکارهاي خونين و استعمار و استبداد و ظلم و فساد و خفقان.

و اين بارقه ديگري است از آينده روشني که جامعه جهاني در پيش دارد.



[ صفحه 33]