بازگشت

هماهنگي با نظام آفرينش


جهان هستي تا آنجا که مي دانيم مجموعه اي از نظامها است.

وجود قوانين منظّم و عمومي در سرتاسر اين جهان دليل بر يکپارچگي و به هم پيوستگي اين نظام است.

مسأله نظم و قانون و حساب در پهنه آفرينش يکي از اساسي ترين مسائل اين عالم محسوب مي شود.

في المثل، اگر مي بينيم صدها دستگاه مغز الکترونيکي نيرومند دست به دست هم مي دهند تا با انجام محاسبات دقيق سفرهاي فضايي، راه را براي مسافران فضا هموار سازند و محاسبات آنها درست از آب در مي آيد و قايق ماه نشين در محلّ پيش بيني شده در کره ماه فرود مي آيد با اينکه کره ماه و زمين هر دو بسرعت در حرکتند، بايد توجّه داشته باشيم که اين جريان مديون نظام دقيق منظومه شمسي و سيّارات و اقمار آن است زيرا اگر از سير ثابت و منظّم خود منحرف مي شدند، سرنوشت مسافران فضا دگرگون مي گشت و معلوم نبود به کدام نقطه



[ صفحه 22]



پرتاب خواهند شد.

از جهان بزرگ، وارد عالم کوچک و کوچکتر و بسيار کوچک مي شويم در اينجا ـ مخصوصاً در عالم موجودات زنده. نظم مفهوم زنده تري به خود مي گيرد و هرج و مرج در آن هيچ محلّي ندارد.

مثلا، به هم خوردن تنظيم سلّولهاي مغزي انسان کافي است که سازمان زندگي او را به گونه غم انگيزي به هم بريزد.

در اخبار جرائد آمده بود که يک جوان دانشجو بر اثر يک تکان شديد مغزي در يک حادثه رانندگي، تقريباً تمام گذشته خود را فراموش کرده است در حالي که از جهات ديگر سالم است، برادر و خواهر خود را نمي شناسد، و از اين که مادرش او را در آغوش مي فشارد و مي بوسد وحشت مي کند، که اين زن بيگانه با من چکار دارد!

او را به زادگاهش مي برند به اطاقي که در آن بزرگ شده، به کارهاي دستي و تابلو نقّاشي خودش مي نگرد و مي گويد اين نخستين بار است که چنين اطاق و تابلويي را مشاهده مي کند! شايد فکر مي کند از کره ديگري به اين کره قدم گذارده است که همه چيز براي او تازگي دارد.

شايد از ميان چند ميليارد سلّول مغز او، تنها چند سلّول ارتباطي که گذشته را با «حال» پيوند مي داده، از کار افتاده است، ولي همين به هم خوردن تنظيم جزئي، چه اثر وحشتناکي به بار آورده!

يک اتم را بزرگ مي کنيم به شکل منظومه شمسي در مي آيد، و اگر فرضاً منظومه شمسي را کوچک کنيم همچون يک اتم خواهد شد، هر



[ صفحه 23]



دو نظام واحدي دارند بزرگترين منظومه ها، و کوچکترين منظومه ها!

آيا در جهاني اينچنين، انساني که جزئي از اين کلّ است مي تواند يک وضع استثنائي به خود بگيرد، و به صورت وصله ناهمرنگي در آيد!

آيا جامعه انساني مي تواند با انتخاب «لانظام»، هرج و مرج، ظلم و ستم، نابساماني و ناهنجاري، خود را از مسير رودخانه عظيم جهان آفرينش که همه در آن با برنامه و نظم پيش مي روند کنار بکشد!

آيا مشاهده وضع عمومي جهان ما را به اين فکر نمي اندازد که بشريّت نيز خواه ناخواه بايد در برابر نظام عالم هستي سر فرود آرد، و قوانين منظّم و عادلانه اي را بپذيرد، و به مسير اصلي باز گردد و همرنگ اين نظام شود!

نظري به ساختمان دستگاههاي گوناگون و پيچيده بدن هر انساني مي افکنيم مي بينيم همه آنها تابع قوانين و نظم و حسابي هستند با اين حال، چگونه جامعه بشريّت بدون پيروي از ضوابط و مقرّرات و نظام صحيح و عادلانه مي تواند بر قرار بماند!

ما خواهان بقا هستيم و براي آن تلاش مي کنيم، منتها هنوز سطح آگاهي اجتماع ما به آن حد نرسيده که بدانيم ادامه راه کنوني منتهي به فنا و نابودي ما مي شود ولي کم کم به عقل مي آئيم، و اين درک و رشد فکري براي ما حاصل مي گردد.

ما خواهان منافع خويشتن هستيم، ولي هنوز نمي دانيم که ادامه وضع فعلي منافع ما را بر باد مي دهد، امّا تدريجاً ارقام و آمار زنده و گويا



[ صفحه 24]



را مثلا در ـ مورد مسابقه تسليحاتي ـ در برابر چشممان مي گذاريم و مي بينيم چگونه نيمي از فعّالترين نيروهاي فکري و جسماني جوامع جهان، و نيمي از ثروتها و سرمايه هاي بزرگ، در اين راه، به هدر مي رود نه تنها به هدر مي رود بلکه در مسير نابود کردن نيم دوم به کار مي افتد!

همزمان با افزايش سطح آگاهي ما، به روشني مي يابيم که بايد به نظام عمومي عالم هستي بپيونديم، و همانطور که واقعاً جزئي از اين کل هستيم، عملا هم چنين باشيم تا بتوانيم به اهداف خود در تمام زمينه هاي سازنده برسيم.

نتيجه اينکه: نظام آفرينش دليل ديگري بر پذيرش يک نظام صحيح اجتماعي در آينده، در جهان انسانيّت خواهد بود.



[ صفحه 25]