بازگشت

مصلح جهاني در منابع حديث اهل تسنّن


قبل از هر چيز توجّه به دو مطلب لازم است.

1ـ بعضي مي پرسند با وجود قرآن، چه نيازي به احاديث و روايات داريم؟

و با توّجه به اين که در قرآن بيان همه چيز هست (فيه تبيان کل شيء) چه مانعي دارد که ما هم با آنها که گفتند: «حسبنا کتاب اللّه قرآن کتاب خدا ما را بس است» همصدا شويم؟

بخصوص که مي شنويم که در ميان احاديث صحيح، احاديث مجعول و نادرست نيز وجود دارد، و اين باعث بي اعتبار شدن همه آنها است.

ولي با توجّه به اين که ما مسلمان هستيم، يک مسلمان پايبند به قرآن نمي تواند به احاديث اسلامي که از طرق صحيح رسيده عمل نکند زيرا:

اولا، منکران سنّت و حديث صحيح، در واقع منکر خود قرآن محسوب مي شوند چه اينکه، قرآن صريحاً گفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را به



[ صفحه 128]



عنوان يک منبع معتبر و واجب الاطاعه معرفي کرده و مي گويد:

ما اتاکم الرّسول فخذوه و مانهاکم عسنه فانتهوا؛ [1] آنچه

پيامبر براي شما آورده و به شما فرمان دهد بگيريد و عمل کنيد و آنچه شما را از آن نهي کند، خودداري کنيد!

ما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضي اللّه ورسوله امراً ان يکون لهم الخيرة من امرهم؛ [2] هيچ مرد و زن با ايمان حق ندارد

در برابر فرمان خدا و پيامبر سرپيچي کند!

من يطع الرّسول فقد اطاع اللّه و من تولّي فما ارسلناک عليهم حفيظاً؛ [3] آن کس که اطاعت پيامبر کند اطاعت خدا کرده و

آن کس که روي بگرداند تو مسؤول آنها نيستي (و حساب و کيفرشان با خدا است).

و آيات ديگر که همگي فرمان پيامبر را همچون فرمان خدا واجب الاطاعه مي شمرد.

ثانياً، قرآن محتوي دستورات کلّي و قوانين اساسي اسلام است و اگر از سنّت چشم بپوشيم، جنبه عملي خود را از دست خواهد داد، و به گونه کلّياتي ذهني که قابليّت اجرا ندارد باقي مي ماند زيرا تمام جزئيّات و ريزه کاريها و آئين نامه هاي عملي و اجرايي آن قوانين کلّي



[ صفحه 129]



همه در سنّت بيان شده است.

گرچه افراد بي اطّلاعي پس از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)اصرار داشتند که احاديث او را کسي ننويسد، مبادا مزاحمتي با قرآن فراهم گردد! امّا پس از مدّتي همه به ضعف و سستي اين طرز تفکّر آشنا شدند که اگر زمان ديگري بگذرد و احاديث پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به دست فراموشي سپرده شود اسلام فاقد ارزش اجرايي و عملي خواهد شد لذا آن نظريه کهنه و افراطي و کوته بينانه را رها ساخته به تدوين کتب حديث پرداختند.

ثالثاً، درست است که دست جاعلان به سوي احاديث اسلامي دراز شده و با انگيزه هاي مختلفي به آشفته ساختن احاديث پرداختند، ولي چنان نيست که احاديث صحيح و مجعول و مشکوک ضوابطي نداشته باشد، و نتوان آنها را از هم جدا ساخت بلکه با توجّه به علم رجال و علم حديث و درايه، اين کار کاملا ممکن است.

2ـ او يک مرد انقلابي است نه يک سياستمدار مادي!

دلائلي که از طريق عقل و خرد يا از راه فطرت و نهاد اصيل آدمي، بر تحقّق يک انقلاب اصلاحي وسيع در جهان ذکر شد ـ همانند آياتي که در قرآن در اين زمينه ديده مي شود ـ هيچکدام سخن از شخص خاصّي به ميان نمي آورد بلکه تنها يک بحث کلّي را تعقيب مي کند ولي بدون شک چنان انقلاب مانند هر انقلاب ديگري نيازمند به رهبر دارد. يک رهبر نيرومند و آگاه و پرقدرت و پر استقامت با ديدي وسيع و جهاني.

آيا اين رهبر مي تواند همانند رهبران امروز جهان از جوامع مادّي برخيزد؟



[ صفحه 130]



يعني همانند رهبراني که هدفشان در درجه اوّل حفظ موقعيّت خويش، و سپس هر چه به حفظ موقعيّت شخصي آنها کمک کند مي باشد و تعظيمشان در برابر مکتبهاي مختلف سياسي و اقتصادي به مقدار تأثيري است که در حفظ موقعيّتشان دارند و در درجه بعد حدّ اعلاي هدف و همّتشان گام گذاردن در مسير منافع ملّتشان مي باشد، هر چند به خاطر آن ملّتهاي ديگر را به «قربانگاه» ببرند!

جنگ بيست ساله ويتنام با مليونها کشته، و مجروح، و مليونها خانه و لانه ويران شده، و مليونها معيوب و ناقص العضو، و ميلياردها ثروت بر باد رفته، ثابت کرد که سرمايه داري امروز حاضر است براي حفظ منافع خويش، و حتّي گاهي براي هيچ ـ هيچ که نه، بلکه يک مشت اوهام به نام پرستيژ و نه چيز ديگر ـ بجنگد و در اين ميان چند رهبر عظيم الشّأن(؟) عوض شدند ولي همه آنها اين مسير را مانند اسلافشان پيمودند و ثابت کردند اين عمل نظر شخصي فرد يا افرادي نبوده بلکه قولي است که جملگي بر آنند و خاصيّت کشورهايي است که با آن اصول اداره مي شوند.

آنها آزادي را به عنوان بزرگترين هدف مي طلبند، امّا تنها براي خودشان گاهي سخن از آزادي براي دگران بر زبان مي رانند امّا همين که با منافع آنها تصادمي پيدا کند بسرعت از ميان مي رود «همچون برف در آفتاب تموز»!

براي تامين منافع مادّيشان همه دست در دست هم دارند و تنها اصل مقدّس و مورد اتّفاقشان همين است گويي يک قرار داد دائمي و



[ صفحه 131]



جاودان در زمينه آن تنظيم کرده اند.

و حربه هايي چون «حقوق بشر» و اصل «آزادي انسانها در تعيين سرنوشتشان» بيشتر براي کوبيدن رقبا است به همين دليل، موقعي که پاي دوستانشان به ميان مي آيد اين حربه ها کند مي شود و به خاطر همان دوستي و اشتراک منافع از اجراي اين اصول معاف مي گردند!

آيا اين سيستمهاي اجتماعي و اين گونه ابرقدرتها مي توانند پرچم آزادي و عدالت را در جهان به اهتزاز در آورند و آيا ميان ابرقدرتها فرقي وجود دارد!

تکليف «ابرقدرتهاي سرمايه داري» و ظلم و ستم و استعمارشان ناگفته روشن است و نيازي به بحث ندارد.

امّا ابرقدرتهاي چپ: آنها براي تعميم و بسط عدالت در ميان توده هاي زحمتکش و ساختن يک جامعه بدون طبقات تمام قدرتها را کوبيده و در چند نفر ـ يعني گردانندگان تنها حزبشان ـ متمرکز ساخته اند.

هزاران فئودال بزرگ و کوچک را در کوره انقلاب «پرولتاريا» ذوب کرده، و از آن چند فئودال بزرگ ريخته اند که سر نخ تمام حرکات سياسي و اقتصادي محيطشان را در دست دارند.

آنچنان سانسور شديدي بر محيط مسلّط کرده اند که حتّي مجال انديشيدن بر خلاف آنچه اين رهبران مي خواهند، يا مي انديشند، از خلقها سلب شده!

اصولي را که زائيده مغز بشر متحوّل متغيّر و در مسير تکامل است به



[ صفحه 132]



گونه يک رشته اصول جاوداني و دُگم در آورده، گويي مي خواهند تاريخ را در يک قرن قبل متوقّف سازند و چرخهايش را براي هميشه از حرکت باز دارند.

گاه يکي از سران که رقبا را بتدريج از صحنه قدرت کنار مي زند آنچنان خود کامه مي شود که انسان را به ياد افسانه ديکتاتورهايي همچون خان مغول مي اندازد و في المثل مانند آقاي استالين براي حفظ موقعيّت خويش کشتن يک مليون و دويست هزار نفر را مجاز مي شمرد!

امّا پس از مرگ، حتّي جسدش را از اين قبر به آن قبر مي کشانند، و نامش را از همه بر مي دارند گويي اصلا وجود نداشته، در حالي که تا ديروز تنها سنگر آزادي خلقهاي زحمتکش و تنها يار و حامي استثمار شدگان دنيا بود!

به خاطر حفظ منافع، گاه با هم مسلکانشان شديدترين مبارزه را مي کنند و با دشمنان سرسخت، طرح دوستي و «همزيستي مسالمت آميز» مي ريزند و اصول جاودان خود را به دست فراموشي مي سپارند!

آيا اينها مي توانند پرچم عدالت را در جهان برافرازند و همه ملّتها و کشورها را زير آن فرا خوانند؟

آيا مي توان از يک مکتب مادّيگري جز اين انتظار داشت؟ مسلّماً نه! خواه ماترياليسم کاپيتاليسم باشد يا ماترياليسم سوسياليسم يا ماترياليسم مارکسيسم.



[ صفحه 133]



تنها يک مکتب انساني و مافوق مادّي توانائي دارد چنان برنامه انساني را در سطح جهان پياده کند.

مکتبي که رهبرش به حفظ موقعيّت خويش نينديشد.

تنها به ملّت خويش متعلّق نباشد.

فقط از زاويه محدود مادّيگري به جهان نگاه نکند.

افکاري آسماني و بلند و ژرف داشته باشد.

و پاک از پستيها و لغزشها.

او است که در پرتو اصولي که الفبايش با الفباي اصول مادّيگري که دنياي امروز را اداره مي کند، فرق دارد، مي تواند بشريّت را از اين گذرگاه خطرناک تاريخ برهاند و به وادي ايمن برساند.

او کيست؟ و چه شخصي خواهد بود؟ اعتقاد عمومي مسلمانان اين است که او مردي است به نام مهدي با مشخصات زير:


پاورقي

[1] سوره حشر، آيه 7.

[2] سوره احزاب، آيه 36.

[3] سوره نساء، آيه 80.