بازگشت

ريگ طلا در طواف کعبه


مرحوم شيخ طوسي رحمة اللّه عليه در کتاب خود به طور مستند حکايت نموده است:

شخصي به نام أزُدي - آودي - گفت: سالي از سال ها به مکّه معظّمه مشرّف شده بودم و مشغول طواف کعبه الهي در دور ششم بودم، که ناگهان اجتماع عدّه اي از حاجيان - در سمت راست کعبه - توجّه مرا جلب کرد، مخصوصا جواني خوش سيما و خوشبو، با هيبت و وقار عجيبي که در ميان آن جمع حضور داشت، توجّه همگان جلب او گشته بود.

پس نزديک رفتم و آن جوان را در حال صحبت ديدم که چه زيبا و شيرين، سخن مطرح مي فرمود، خواستم جلوتر بروم و چند جمله اي با او سخن گويم، ولي افرادي مانع من شدند.

پرسيدم: او کيست؟

گفتند: او فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله است که هر سال در کنگره عظيم حجّ، در جمع حاجيان شرکت مي فرمايد و با آن ها صحبت و مذاکره مي نمايد.

با صداي بلند گفتم: من دنبال هادي مي گردم، اي مولايم! مرا نجات بده و هدايت و ياريم فرما.

پس با دست مبارک خود مُشتي از ريگ هاي کنار کعبه الهي را برداشت و به من فرمود: اين ها را تحويل بگير.

يکي از افراد حاضر جلو آمد و گفت: ببينم چه چيزي تقديم نمود؟

اظهار داشتم: چند ريگي بيش نيست، وقتي دست خود را باز کردم، در کمال حيرت چشمم به قطعه اي طلا افتاد.

در همين لحظه آن جوان خوش سيما نزديک من آمد و اظهار داشت: حجّت برايت ثابت گرديد و حقّ روشن شد، از سرگرداني نجات يافتي، اکنون مرا مي شناسي؟

عرضه داشتم: خير، شما را نمي شناسم!

فرمود: من مهدي موعود هستم، من صاحب الزّمان هستم، من تمام دنيا را عدالت مي گسترانم، بدان که در هيچ زماني زمين از حجّت و خليفه خدا خالي نخواهد بود.

و سپس در ادامه فرمايش خود افزود: توجّه کن که موضوع و جريان امروز امانتي است بر عهده تو، که بايد براي اشخاص مورد وثوق و اطمينان بازگو و تعريف نمائي. [1] .


پاورقي

[1] غيبة طوسي: ص 253، ح 223، اصول کافي: ج 1، ص 332، ح 15، إعلام الوري: ج 2، ص 267، إکمال الّدين: ص 444، ح 1، الخرايج و الجرائح: ج 2، ص 784، ح 110، مدينة المعاجز: ج 8، ص 71، ح 2674، و ص 165، ح 2764.