بازگشت

شلمغاني و خاندان بني بسطام


محمد بن علي شلمغاني در نزد خاندان بني بسطام، [1] از موقعيت بالايي برخوردار بود و اين امر به خاطر تقرب او به حسين بن روح بود.

«ام کلثوم» دختر ابوجعفر، محمد بن عثمان عمري، که زني بزرگوار بود، چنين مي گويد: «ابوجعفر ابن ابي العزاقر (شلمغاني) نزد بني بسطام محترم و موجه بود؛ زيرا شيخ ابوالقاسم حسين بن روح - رضي الله عنه - مقام او را در نزد مردم محترم و بزرگ مي داشت. او هم از اين سابقه، سوء استفاده کرد؛ و موقعي که از طريقه حق برگشت،

همه گونه دروغ و کفري را به نام حسين بن روح براي بني بسطام نقل مي کرد. بني بسطام هم، سخنان او را مي پذيرفتند. هنگامي که خبر آن به حسين بن روح رسيد، نسبت آن سخنان را از خود انکار کرد و آن را بهتان بزرگ دانست و بني بسطام را از شنيدن کلام شلمغاني نهي فرمود. آنگاه دستور داد که او را لعنت کنند و از وي دوري جويند. ولي بني بسطام سخن حسين بن روح را گوش ندادند و در ارادت به شلمغاني ثابت ماندند. علت آن هم، اين بود که شلمغاني به بني بسطام مي گفت: آنچه من به شما گفته ام، سري بود که آن را فاش ساخته ام. حسين بن روح از من پيمان گرفته بود که آن سر را کتمان کنم و به کسي نگويم،ولي اکنون که آن را فاش نموده ام، از مقام اختصاصي که يافته بودم، محروم شدم و با وجود اينکه رابطه نزديکي با وي داشتم، مرا از خود دور مي کند. آن «سر» امر عظيمي بود که کسي جز فرشته مقرب و پيغمبر مرسل يا مؤمني که امتحان داده، قادر به نگهداري آن نيست.

شلمغاني با اين سخنان بي اساس، سابقه خويش را نزد آنها محکمتر و کارش بالا گرفت و مقامي بزرگ يافت. وقتي که اين خبر به حسين بن روح رسيد، مکتوبي مبني بر لعن او و دوري از وي و کساني که از سخنان او پيروي مي نمايند، و در دوستي او باقي مانده اند، براي بني بسطام فرستاد. آنها هم نامه را به شلمغاني نشان دادند و او سخت ناراحت و منقلب گرديد.سپس گفت: اينکه حسين بن روح گفته است: مرا لعن کنيد، در معني خيلي بزرگ است! به اين معني که: لعنت به معناي دور گردانيدن است و «لعنه الله» يعني: خداوند او را از عذاب و آتش دور گردانيد و بنابراين، من هم اکنون مقام خود را شناختم! آنگاه صورتش را به خاک نهاد و گفت: اين سخن را کتمان کنيد و به کسي نگوييد!

ام کلثوم مي گويد: «من به شيخ ابوالقاسم (حسين بن روح) خبر دادم که روزي به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم. او هم از من استقبال نمود و مرا بسيار احترام کرد، به طوري که خم شد پاي مرا بوسيد، ولي من نگذاشتم و گفتم: اي بانوي من! نمي گذارم؛ زيرا پابوسي، کاري بس بزرگ است. وي گريست و گفت: چرا اين طور از تو احترام ننمايم، با اينکه تو فاطمه زهرا (عليها السلام) - هستي!!

گفتم: چطور من فاطمه زهرا (عليها السلام) هستم؟ گفت: شيخ يعني، محمد بن علي در اين باره سري به ما سپرده است پرسيدم: چه سري به شما سپرده؟ گفت: او از من پيمان گرفته که آن را افشا نسازم، مي ترسم اگر آن را بازگو کنم، خدا مرا عذاب کند. من به وي اطمينان دادم که آن را به کسي نخواهم گفت، ولي پيش خود، شيخ ابوالقاسم حسين بن روح را استثناء کردم.

آنگاه گفت: شيخ ابوجعفر (شلمغاني) به ما گفته است که: روح پيغمبر (ص) به پدر شما محّمد بن عثمان و روح اميرالمؤمنين (ع) به بدن شيخ ابوالقاسم حسين بن روح و روح فاطمه زهرا (عليهاالسلام) به تو منتقل شده است!! بنابراين، اي بانوي ما چرا تو را بزرگ ندانيم؟!

من گفتم: اين چه حرفي است؟ مبادا آن را باور کني که همه دروغ است.

گفت: اين سري عظيم است، شلمغاني از ما پيمان گرفته، که براي هيچ کس نقل نکنيم. بانوي من! خدا نکند که در اين خصوص عذاب شوم. اگر شما مرا وا نمي داشتيد که آن را افشاء کنم، نه براي شما و نه براي احدي بازگو نمي کردم.

ام کلثوم مي گويد: «هنگامي که از نزد آن زن بيرون آمدم، به خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح - رضي الله عنه - رسيدم و آن داستان را به اطلاع وي رساندم شيخ ابوالقاسم به من وثوق داشت و به گفته من اعتماد مي کرد. در اين وقت فرمود: اي دختر من! بعد از اين ماجرا، ديگر به خانه اين زن مرو، اگر نامه يا قاصدي نزد تو فرستاد، قبول مکن و به از اين به ديدن او مرو. اين حرفها کفر به خدا و الحادي است که اين مرد ملعون (شلمغاني) در دلهاي اين مردم وارد نموده، تا از اين راه بتواند به آنها بگويد: خدا او (شلمغاني) را برگزيده و در وي حلول کرده است. چنانکه نصاري همين عقيده را درباره عيسي (ع) دارند او مي خواهد به قول «حلاج» عليه العنة معتقد شود.

بعد از آن، من از بني بسطام دوري نمودم و پيش آنها نرفتم و عذر آنها را نپذيرفتم و ديگر آنها را ملاقات نکردم اين حکايت، در ميان طايفه بني نوبخت شيوع يافت و شيخ ابوالقاسم هم، به تمام شيعيان نامه نوشت و ابو جعفر شلمغاني را لعنت کرد، و مردم را از معاشرت با وي و دوستداران او، کساني که گفته او را قبول مي کردند يا با وي سخن مي گفتند، بر حذر داشت، تا چه رسد که او را دوست بدارند. سپس توقيعي از حضرت صاحب الزمان (ع) در لعن شلمغاني و دوري از او و پيروان او و کساني که به گفته او رضايت داده و بعد از اين توقيع به دوستي او باقي مي مانند، صادر شد.» [2] .


پاورقي

[1] خاندان بسطام يکي از خاندانهاي قديم بوده اند که در دستگاه خلفاي بغداد و امراي اطراف در جزء کتّاب و عمال ديواني عهده دار پاره اي از مشاغل مي شده اند و از آن خانواده ابوالعباس احمد بن محمد بن بسطام و پسرانش ابوالقاسم علي و ابوالحسن محمد به آل فرات بستگي داشتند و ابوالحسين محمد داماد حامدبن عباس وزير بود. اين طايفه ابتداء مثل آل فرات از فرقه اماميه طرفداري مي کردند ولي پس از قيام شلمغاني پيرو عقيده او شدند و به همين جهت قاهر خليفه در سال 322 مأمورين مخصوص گذاشت تا خانه هاي ابوالقاسم علي و ابوالحسين محمد را تحت نظر بگيرند. (خاندان نوبختي، ص 232).

[2] الغيبه، ص 403، حديث 378.