بازگشت

ارتباط آية اللّه بروجردي با امام زمان (ع)



آقاي سيّد حبيب اللّه حسيني قمّي كه از اهل منبر قم است و آقاي حسن بقّال كه فعلاً در تهران است، با هم قرار مي گذارند كه يك سال شبهاي جمعه به مسجد جمكران بروند و حوائج خود را از حضرت بقيّة اللّه (روحي فداه) بگيرند، اين عمل را يك سال انجام مي دهند و تشرّفي برايشان حاصل نمي شود.

شب جمعه اي كه بعد از يك سال بوده، آقا حسن به آقاي سيّد حبيب اللّه مي گويد: «بيا با هم امشب هم به مسجد جمكران برويم.»

آقاي سيّد حبيب اللّه مي گويد: «چون من يك سال به مسجد جمكران رفته ام و چيزي نديده ام ديگر به آنجا نمي روم.»

آقا حسن زياد اصرار مي كند كه: «امشب را هم هر طور هست بيا با هم برويم، شايد نتيجه اي داشته باشد.»

بالأخره حركت مي كنند و پياده به طرف مسجد جمكران مي روند در بين راه سيّد مجلّلي را مي بينند كه مانندكشاورزان «سه شاخ خرمن» روي شانه گرفته و از دورمي رود.

آنها مطمئن مي شوند كه او حضرت بقيّة اللّه (روحي فداه)است.

آقاي سيّد حبيب اللّه مي گويد: «من وقتي چشمم به آن حضرت افتاد قضيّه سيّد رشتي كه در مفاتيح نقل شده بيادم آمد. به آقا حسن گفتم: «برو و از آن حضرت چيزي بخواه.»

آقا حسن جلو رفت و سلام كرد و گفت: «آقا خواهش دارم با دست مبارك خودتان دشتي به من بدهيد.»

حضرت به او سكّه اي مي دهند، سپس رو كردند به من و فرمودند: «حاجت تو هم نزد آقاي بروجردي است، وقتي به قم رفتي، نزد آقاي بروجردي برو و بگو چرا از حال فلان كس كه در مصر است غافلي؟» و چند جمله ديگر كه سرّي بود به من فرمودند كه به آيةاللّه بروجردي بگويم و بعد آن حضرت تشريف بردند.

آقا حسن وقتي به سكّه نگاه كرد ديد تنها روي آن خطّي ضربدر زده اند و چيزي بر آن نوشته نشده است.

بالأخره وقتي به مسجد جمكران رفتيم و قضيّه را براي مردم نقل كرديم آنها سكّه را در ميان آب انداختند و از آن آب به قصد استشفاء آشاميدند و به سر و صورت خود ماليدند.

من هم پس از آنكه از مسجد جمكران به قم برگشتم به منزل آية اللّه بروجردي رفتم ولي تا سه روز موفّق به ملاقات حضرت آية اللّه بروجردي در جلسه خصوصي نشدم.

روز سوّم كه خدمت آن مرحوم رسيدم بدون مقدّمه فرمودند: «سه روز است كه من منتظر تو هستم كجائي؟»

عرض كردم: «آقا موانعي بود كه موفّق به ملاقات خصوصي نمي شدم.»

آية اللّه بروجردي فرمودند: «حاجت تو اين است كه مي خواهي به كربلا بروي، لذا مبلغي پول به من دادند و من مطالبي كه حضرت بقيّة اللّه (روحي فداه) فرموده بودند به آيةاللّه بروجردي عرض كردم و آية اللّه بروجردي به آقا حسن گفتند: «چرا آن سكّه را به افراد معصيت كار و ناپاك نشان مي دهي؟»

ضمناً من به آقاي بروجردي عرض كردم: «آقا شما چيزي بنويسيد كه من گذرنامه بگيرم و به كربلا بروم.»

آية اللّه بروجردي فرمودند: «تو گذرنامه نمي خواهي، فلان دعاء را بخوان و از مرز عبور كن و به كربلا برو.»

من هم همان روزها حركت كردم و به طرف عراق رفتم، وقتي به مرز عراق رسيدم با آنكه همراهان من همه گذرنامه داشتند بيشتر از من كه گذرنامه نداشتم معطّل شدند و احدي از من مطالبه گذرنامه نكرد.»

( - ملاقات با امام زمان (ع) )