بازگشت

اي سيّد بحرالعلوم! بگو حضرت مهدي (ع) را ديدم



روزي در مجلس علاّمه بحرالعلوم صحبت اتّفاقات كساني كه حضرت مهدي(ع) را ديدند به ميان آمد.

علاّمه بحرالعلوم هم در بين آن صحبت ها شروع به صحبت كرد و فرمود: «دوست داشتم يك روز نمازم را در مسجد سهله بخوانم در زماني كه فكر مي كردم كسي آنجا نيست. چون به آنجا رسيدم ديدم كه پر از مردم است و صداي ذكر و قرآن خواندن آنها بلند است و سابقه نداشت كه در چنين وقتي هيچ كس در آنجا باشد. ولي آنها را در حالي ديدم كه صفهاي زيادي كه براي خواندن نماز جماعت صف بسته بود.

من در كنار ديوار ايستادم جايي كه زير پايم تپّه اي از رمل (نوعي شن) بود. رفتم بالاي آن تا صفها را نگاه كنم شايد جايي پيدا كنم كه در آنجا بايستم.

در يكي از آن صفها جاي يك نفر را پيدا كردم. آنجا رفتم و ايستادم.

يكي از افرادي كه در مجلس بود گفت: «بگو حضرت مهدي (صلوات اللّه عليه) را ديدم.»

در اين هنگام علاّمه بحرالعلوم ساكت شد مثل اينكه در خواب بوده و بيدار شده باشد. بعد از آن هر چه افراد خواستند كه صحبتش را تمام كند راضي نشد.

( - نجم الثّاقب )