بازگشت

در بغل كشيدن سيّد بحرالعلوم توسّط امام زمان (ع)



عالم بزرگوار آخوند ملازين العابدين سلماسي مي گويد: «در مجلس پرفايده سيّد بحر العلوم حاضر بودم كه شخصي از ايشان سؤال كرد از مكان ديدار روي نوراني امام عصر(ع) در غيبت كبري .

در دست علاّمه بحرالعلوم قليان بود و مشغول كشيدن بود. از سؤال آن شخص ساكت شد و سر را به زير انداخت و خود را مخاطب كرد و آهسته چيزي فرمود و من مي شنيدم كه مي گفت: «چه بگويم در جواب او در حالي كه آن حضرت مرا در بغل كشيد و به سينه خود چسبانيد در حالي كه آورده اند كه اگر كسي حضرت را مشاهده نمود ردّ نمايد و كسي را مطلع نكند.» و اين سخن را چند مرتبه تكرار كرد.

سپس در جواب سؤال كننده فرمود: «از امامان معصوم(ع) روايت شده كه كسي كه ادّعاي ديدن امام زمان (ع) را بكند ردّ شده است.»

و به همين دو كلمه قناعت كرده و به آن چيزي كه مي فرموده اشاره اي نكرد.»

همچنين مرحوم ميزرا ابوالقاسم قمي مي گويد: «من با علاّمه بحرالعلوم به درس آقا باقر بهبهاني مي رفتيم و با او درسها را مباحثه مي كرديم و غالباً من درسها را براي سيّد بحرالعلوم تقرير مي نمودم، تا اينكه من به ايران آمدم.

پس از مدّتي بين علماء و دانشمندان شيعه، سيّد بحرالعلوم به عظمت و علم معروف شد.

من تعجّب مي كردم و با خود مي گفتم: «او كه اين استعداد را نداشت، چطور به اين عظمت رسيد؟!»

تا آنكه موفّق به زيارت عتبات عاليات عراق شدم. در نجف اشرف سيّد بحرالعلوم را ديدم. در آن مجلس مسأله اي عنوان شد، ديدم جدّاً او درياي موّاجي است كه بايد حقيقتاً او را بحرالعلوم ناميد.

روزي در خلوت از او سؤال كردم: «آقا! ما كه با هم بوديم، آن وقتها شما اين مرتبه از استعداد و علم را نداشتيد بلكه از من در درسها استفاده مي كرديد، حالا بحمداللّه مي بينيم، در علم و دانش فوق العاده ايد.»

ايشان فرمود: «ميرزا ابوالقاسم! جواب سؤال شما از اسرار است! ولي به تو مي گويم، امّا از تو تقاضا دارم، كه تا من زنده ام، به كسي نگوئيد.»

من قبول كردم، ابتدا اجمالاً فرمود: «چگونه اين طور نباشد و حال آن كه حضرت وليّ عصر (ارواحنا فداه) مرا شبي در مسجد كوفه به سينه خود چسبانيده.

گفتم: «چگونه خدمت آن حضرت رسيديد؟»

فرمود: «شبي به مسجد كوفه رفته بودم، ديدم آقايم حضرت وليّ عصر (ع) مشغول عبادت است. ايستادم و سلام كردم، جوابم را مرحمت فرمود و دستور دادند، كه پيش بروم! من مقداري جلو رفتم، ولي ادب كردم، زياد جلو نرفتم. فرمودند: «جلوتر بيا.» پس چند قدمي نزديكتر رفتم، باز هم فرمودند: «جلوتربيا.»

من نزديك شدم، تا آنكه آغوش مهر گشود و مرا در بغل گرفت و به سينه مباركش چسباند. در اينجا آنچه خدا خواست به اين قلب و سينه سرازير شود، سرازير شد.»

( - نجم الثّاقب - ملاقات با امام زمان (ع) )