بازگشت

حكايت هفتاد و هشتم: سيّد مهدي قزويني



و به سند و شرح مذكور فرمود: پدرم براي من تعريف كرد كه: معمولاً و به طور منظم به سوي جزيره اي كه در جنوب حلّه بين دجله و فرات است به خاطر ارشاد و راهنمايي عشيره هاي بني زبيد به سوي مذهب حق مي رفتم. و همه آنها سنّي مذهب بودند و به بركت هدايت و راهنمايي پدرم به مذهب اماميه برگشتند و تاكنون به همان مذهب باقي هستند و آنها بالغ بر ده هزار نفر مي شوند. فرمود: در جزيره، مزاري است معروف به قبر حمزه پسر حضرت كاظم(ع) كه مردم او را زيارت مي كنند و براي او كرامت هاي بسيار نقل مي كنند و اطراف آن روستايي مي باشد كه تقريباً شامل صد خانواده است. من به جزيره مي رفتم و از آنجا عبور مي كردم ولي او را زيارت نمي كردم چون براي من اين موضوع كه حمزه پسر حضرت موسي بن جعفر(ع) در ري همراه عبدالعظيم حسني مدفون است به اثبات رسيده بود. يكبار طبق عادت بيرون رفتم و نزد اهل آن روستا مهمان بودم. اهل روستا از من درخواست كردند كه مرقد مذكور را زيارت كنم و من اين كار را نكردم و به آنها گفتم: من مزاري را كه نمي شناسم زيارت نمي كنم و به خاطر اينكه از رفتن به آنجا صرفنظر كردم تمايل مردم هم به آنجا كم شد. آنگاه از پيش آنها حركت كردم و شب را در مزيديه پيش بعضي از سادات آنجا ماندم.

هنگام سحر براي نافله شب بلند شدم وقتي نافله شب را خواندم به انتظار طلوع فجر نشستم به شكل اينكه گويي تعقيب مي خوانم كه ناگهان سيّدي بر من وارد شد كه او را به راستي و درستي و پرهيزكاري مي شناختم و او جزء سادات آن روستا بود. آنگاه سلام كرد و نشست پس گفت: «اي مولاي ما! ديروز مهمان اهل روستاي حمزه شدي و او را زيارت نكردي؟» گفتم: بله. گفت: «چرا؟» گفتم: زيرا من كسي را كه نمي شناسم زيارت نمي كنم و حمزه پسر حضرت كاظم(ع) در ري دفن شده است.

و گفت: «رب مشهور لا اصل له. (چه بسيار چيزهايي كه مشهور شده اند امّا واقعيّت ندارند.) و آن قبر حمزه پسر موسي كاظم(ع) نيست هر چند كه اين گونه شهرت پيدا كرده است. بلكه آن قبر ابي يعلي حمزة بن قاسم علوي عباسي مي باشد. يكي از علماي اجازه و اهل حديث است كه علماي رجال آنرا در كتاب هاي خود ذكر كرده اند و او را به خاطر علم و پرهيزكاري اش مدح و ثنا كرده اند.» با خود گفتم: اين از سادات معمولي است و از كساني نيست كه از علم رجال و حديث باخبر باشد. شايد اين حرف را از بعضي از علماء شنيده است. آنگاه به خاطر اينكه حواسم به طلوع فجر باشد بلند شدم و آن سيّد نيز بلند شد و رفت و من غفلت كردم از اينكه بپرسم اين كلام را از چه كسي شنيده است؟ وقتي فجر طالع شد من به نماز خواندن مشغول شدم وقتي نمازم تمام شد به خواندن تعقيب مشغول شدم تا آنكه آفتاب طلوع كرد و همراه من تعدادي از كتاب هاي رجال بود و من در آنها نگاه كردم ديدم قضيه همانطوري است كه فرموده بود. اهل روستا به ديدن من آمدند و آن سيّد هم در بين آنها بود.

گفتم: قبل از فجر پيش من آمدي و به من از قبر حمزه كه او ابويعلي حمزه بن قاسم علوي است خبر دادي تو آنرا از كجا گفتي و از چه كسي شنيده بودي؟ گفت: به خدا قسم من قبل از فجر پيش تو نيامده بودم و تو را قبل از صبح نديدم و من شب قبل در بيرون روستا بودم، شنيدم كه تو به اينجا آمدي و در اين روز به جهت زيارت تو آمدم. من به اهل آن روستا گفتم: الان بر من لازم شده كه به خاطر زيارت حمزه برگردم من شك ندارم در اينكه آن شخصي را كه ديدم حضرت صاحب الامر(ع) بوده است.

آنگاه من و اهل آن روستا به خاطر زيارت او حركت كرديم و از آن وقت اين مزار به اين مرتبه آشكار و شايع شد كه از مكان هاي دور براي زيارت به آنجا رفت و آمد مي كنند.