بازگشت

حكايت هفتاد و ششم: سيد محمد باقر قزويني



سيّد فقيهان جناب سيّد مهدي قزوين ساكن در حله سيفيّه، به طور شفاهي و كتبي به من خبر داد و گفت: پدر روحاني و عموي جسماني من مرحوم سيّد محمّد باقر از نسل مرحوم سيّد حمد حسيني قزويني به من خبر داد و فرمود: من روز در صحن مي نشستم و در صحن و اطراف آن كسي از اهل علم نبود به جز يك نفر از روحانيون معمّم كه از مجاورين عجم بود و در مقابل من مي نشست. در بعضي از كوچه هاي نجف اشرف شخصي بزرگ را ديدم كه قبل از آن نديده بودم و بعد از آن هم نديده ام با آنكه اهل نجف در آن روزها در شهر محصور بودند و يكي از بيرون، داخل شهر نمي شد. وقتي مرا ديد ابتدا فرمود: «روزي مي رسد كه تو بعد از مدّتي به علم توحيد مي رسي.»

سيّد بزرگوار براي من گفت و به خط خودش هم نوشت كه عموي گرامي اش بعد از دادن اين مژده در شبي از شبها در خواب ديد كه دو ملك بر او نازل شدند و در دست يكي از آن دو چند لوح است كه در آن چيزي نوشته و در دست ديگري ترازو است و مشغول شدند به گذاشتن لوحي در هر كفه ي ترازو و با هم موازنه مي كردند آنگاه آن دو لوح متقابل را به من نشان مي دادند و من آنها را مي خواندم و همچنين تا آخر الواح. پس ديدم كه آنها درباره عقيده هر كدام از ياران پيامبر و اصحاب ائمّه: و عقيده يكي از علماي اماميه از سلمان و ابوذر تا آخر نوّاب اربعه از كليني و صدوق ها و شيخ مفيد و سيّد مرتضي و شيخ طوسي تا دايي علامه او، بحرالعلوم جناب سيّد مهدي طباطبايي و بعد آنها از علماء مقابله مي كنند.

سيّد فرمود: من در اين خواب به عقايد جميع اماميه از ياران و اصحاب ائمه: و بقيه علماي اماميّه آگاه شدم و بر رازهايي از علوم احاطه پيدا كردم كه اگر عمر من، عمر نوح(ع) بود و اين قسم از شناخت و معرفت را درخواست مي كردم احاطه به ده درصد آن نيز احاطه پيدا نمي كردم و اين علم و معرفت بعد از آن نصيبم شد كه آن ملك كه در دستش ميزان بود به آن ملك كه لوح در دستش بود گفت: لوح ها را به فلاني بده زيرا كه ما مأموريم كه لوح ها را به او بدهيم. آنگاه صبح كردم در حاليكه در معرفت علامه ي زمان خود بودم. بعد از خواب بلند شدم و نمازم را خواندم و تعقيب آنرا بجاي آوردم. ناگهان صداي كوبيدن در را شنيدم. پس كنيز بيرون رفت و كاغذي با خود آورد كه برادر ديني ام شيخ عبدالحسين فرستاده بود و در آن اشعاري نوشته بود كه به وسيله آن مرا مدح كرده بود. ديدم كه بر زبانش تعبير آن خواب به طور مختصر جاري شد كه خدايش الهام كرده بود و يكي از ابيات كه در آن شعر آمده اين است:

ترجو سعاة فالي الي سعادة فالك

بك اختتام معال قد افتتحن بخالك