بازگشت

حكايت هفتاد و پنجم: ملاّ علي تهراني



حاجي ملا علي تهراني فرزند حاجي ميرزا خليل طبيب بطور شفاهي به من خبر داد و آن مرحوم اغلب سالها به زيارت ائمه سامره: مشرف مي شد و اُنس عجيبي به سرداب مطهر داشت و از آنجا طلب فيوضات مي كرد و در آنجا اميد رسيدن به مقامات عاليه را داشت و مي فرمود: هيچ وقت نشد كه زيارتي بكنم و كرامتي نبينم. و در روزهاي اقامت من در سامره ده مرتبه مشرف شدند و در منزل حقير ساكن مي شدند و هر چه مي ديدند پنهان مي كردند و اصرار داشتند كه پنهان نمايند حتي عبادت هاي ديگر را نيز پنهان مي كردند. وقتي التماس كردم كه از آن كرامت ها چيزي بگويند فرمود: بارها شده كه در شب هاي تاريك كه مردم همه در خواب بودند و هيچ صدا و حركتي از كسي شنيده نمي شد به سرداب مشرف مي شدم. در كنار سرداب قبل از داخل شدن و پايين رفتن از پله ها نوري را مي ديدم كه از سرداب غيبت روي دهليز و ديوار مي تابد اوّل از محلّي به محلّي ديگر حركت مي كند مثل اينكه شمعي در دست كسي است و از مكاني به مكان ديگر حركت مي كند و پرتو آن نور در اينجا مي تابد آنگاه پايين مي روم و در سرداب مطهر داخل مي شوم نه كسي را در آنجا مي بينم و نه چراغي را. وقتي مشرف بودند و آثار استسقاء در او پيدا شد و خيلي صدمه مي خورد. ( - استسقاء: نوعي بيماري كه انسان زياد تشنه مي شود. )

آنگاه به سرداب مطهر مشرف شدند و فرمودند: امشب طلب شفاي عوامي را كردم، به سرداب مطهر رفتم و در آن صفّه كوچك ( - عوامي: منسوب به عوام، مانند عوام. )

داخل شدم و پاهاي خود را به قصد شفا داخل آن چاه كه عوام به آن چاه غيبت مي گويند كردم و خود را آويزان نمودم. مدّت كمي نگذشت كه بيماري به يكباره برطرف شد و آن مرحوم براي مجاورت در آنجا عازم شد ولي بعد از برگشت از نجف اشرف مانع شدند و مرض و بيماري شدّت يافت و در آخر صفر سال 1290 مرحوم شدند .