حكايت هفتاد و دوّم: سيّد مرتضي نجفي
فرد صالح مورد اطمينان سيّد مرتضي نجفي كه از افراد صالح بود و شيخ الفقها، شيخ جعفر نجفي را درك كرده بود و به درستي و راستي معروف بود در پيش علماء گفت: با جماعتي در مسجد كوفه بوديم كه در ميان آنها يكي از علماي معروف حضور داشت كه من مرتب اسم او را مي پرسيدم و نگفت، چون جاي كشف رازهايي بود كه مناسب او نبود. گفت: چون وقت نماز مغرب شد شيخ در محراب براي بجا آوردن نماز جماعت حاضر شد و ديگران هم در فكر اينكه براي نماز خواندن با او آماده شوند بودند در آن زمان در بين جاي تنور در وسط مسجد كوفه آب كمي بود كه از مجراي قناتي خرابه جاري مي شد و راه باريكي داشت كه بيشتر از يك نفر گنجايش نداشت.
آنگاه رفتم به آنجا كه وضو بگيرم وقتي خواستم پايين بروم شخص گرانقدري را ديدم كه به شكل اعراب بود و بر لب آب نشسته بود و با آرامش و متانت خاصي وضو مي گرفت. با اينكه من براي رسيدن به نماز جماعت عجله داشتم كمي توقف كردم ديدم كه او به همان حالت متانت و وقار نشسته و صداي اقامه نماز بلند شد. و به خاطر عجله اي كه داشتم به او گفتم: مثل اينكه قصد نداري با شيخ نماز بخواني؟ فرمود: «نه، زيرا اين شيخ دخني است.» و منظورش را نفهميدم و صبر كردم تا وضويش تمام شد و بالا آمد و رفت. آنگاه رفتم و وضو گرفتم و با شيخ نماز خواندم بعد از تمام شدن نماز و پراكنده شدن مردم آنرا براي شيخ گفتم و ديدم كه حالش تغيير كرده و رنگش پريده شد و به فكر فرو رفت و به من گفت: حجّت(ع) را درك كردي و نشناختي و مرا از امري آگاه كرد كه جز خداي بلند مرتبه از آن آگاه نبود.
بدان كه من امسال ارزن زراعت كرده بودم در «رحبه» كه جايي است در طرف غربي درياي نجف كه اكثراً محلي است كه به خاطر عرب هاي باديه نشين و متردّدين آنها ترسناك است. وقتي به نماز ايستادم به فكر كشاورزي خود افتادم. و آن مرا از حالت نماز دور كرد كه آن جناب از او خبر داد. و چون من بيشتر از بيست سال است كه آنرا شنيدم احتمال نقصان (ناقص بودن) آنرا مي دهم.