حكايت شصت و هشتم: حاجي عبداللَّه واعظ
عالم عادل سيد محمد بن العالم سيد هاشم بن مير شجاعت علي موسوي رضوي نجفي معروف به سندي كه از باتقواترين عالمان و ائمه جماعت حرم امير المؤمنين(ع) است و او در بسياري از علوم روز وارد است و تبحّر دارد به من خبر داد و نقل كرد: مرد صالحي بود كه به او حاجي عبداللَّه واعظ مي گفتند و او بسيار به مسجد سهله و مسجد كوفه رفت و آمد مي كرد و عالم مورد اطمينان شيخ باقر بن شيخ هادي كاظمي مجاور نجف اشرف كه او عالم بود در مقدمات و علم قرائت و مقداري از علم جفر را مي دانست و ملكه اجتهاد مطلق را دارا بود ولكن به خاطر امرار معاش بيشتر از مقدار نياز كوشش نمي كرد و قاري تعزيه بود. امام جماعت از شيخ مهدي زريجا نقل كرد وي گفت: وقتي در مسجد كوفه بودم آن بنده صالح، حاجي عبداللَّه را ديدم كه نصف شب قصد كرده به نجف برود تا در اول روز به آنجا برسد. من به همراه او رفتم، وقتي به چاهي كه در وسط راه است رسيديم، شيري را ديدم كه در وسط راه نشسته و در صحرا كسي غير از من و او نبود. من ايستادم. گفت: چرا ايستاده اي؟ گفتم: اين شير است. گفت: بيا و نترس. گفتم: چگونه مي شود نترسيد؟ آنگاه اصرار كرد و من نپذيرفتم.
گفت: اگر من پيش او بروم و در مقابلش بايستم و او مرا اذيت نكند آن وقت مي آيي؟ گفتم: بله.
آنگاه جلو رفت و نزديك شير رسيد و دست خود را روي پيشاني شير گذاشت. من وقتي آنگونه ديدم با ترس و لرز و شتاب رفتم و از او و شير گذشتم و او به من ملحق شد و شير در جاي خود باقي ماند. شيخ باقر گفت: وقتي در ايام جواني با دايي خودم شيخ محمد قاري كه نويسنده سه كتاب در علم قرائت و مؤلف كتاب تعزيه بود به مسجد سهله رفتيم و در آن زمان خيلي ترسناك بود و اين ساختمان هاي جديد بنا شده بود و راه ميان مسجد كوفه و مسجد سهله بسيار دشوار بود قبل از آنكه آنرا درست كنند. پس وقتي در مقام حضرت مهدي(ع) نماز تحيت را خوانديم دايي من كيسه توتون خود را فراموش كرده بود، وقتي بيرون رفتيم و به در مسجد رسيديم متوجه شد و مرا به آنجا فرستاد. وقت عشاء بود كه وارد مقام شدم و كيسه را برداشتم در همين وقت آتش بزرگي ديدم كه در وسط مقام شعله ور بود ترسيدم و با حالت ترس بيرون رفتم. دايي ام وقتي ديد كه من وحشت زده ام پرسيد چه شده؟ و من او را از آن آتش باخبر كردم. به من گفت: به مسجد كوفه كه رفتيم از حاجي عبداللَّه واعظ مي پرسيم. چرا كه او بسيار به آن مقام آمده بنابراين بايد دليل آن را بداند.
وقتي دايي ام از او پرسيد گفت: خيلي وقتها شده كه آن آتش را در خصوص مقام حضرت مهدي(ع) ديدم نه در ديگر مقامات و زاويه ها.