حكايت شصت و ششم: سنّي اهل سامراء
و نيز فرد مورد اطمينان، آقا محمد نقل كرد كه مردي از اهل سنّت سامره كه به او مصطفي الجمود مي گفتند و جزء خدّام بود، كاري جز آزار دادن به زائرين و گرفتن مال آنها با مكر و فريب و حيله نداشت و بيشتر وقت ها در سرداب مقدس بود در آن صفّه (ايوان سر پوشيده) كوچك كه در پشت پنجره هاي ناصر عباسي است و بيشتر زيارت هاي مأثوره را حفظ بود و هر كس در آن مكان شريف وارد مي شد و شروع به زيارت مي كرد، آن پليد او را از حالت زيارت و حضور قلب مي انداخت و پيوسته از زائرين اشكال مي گرفت و غلطهايي را كه اكثر مردم در زيارات خود دارند، به آنها تذكر مي داد. (به قصد اذيت كردن) آنگاه شبي در خواب حضرت حجّت(ع) را ديد كه به او مي فرمايد: «تا چه وقت زائرين مرا آزار مي دهي و نمي گذاري كه زيارت بخوانند؟ تو چرا در اين كار دخالت مي كني؟ بگذار آنها هر چه مي خواهند بگويند.» و بيدار شد در حالي كه خداوند هر دو گوشش را كر نمود. و بعد از آن ديگر زائرين از دست او آسوده و راحت شدند چون چيزي را نمي شنيد و همين گونه بود تا اينكه به پيشينيان خود پيوست.