بازگشت

حكايت پنجاه و سوّم: متوكل بن عمير



ماجراي عالم رباني، آخوند ملا محمّد تقي مجلسي است كه در صحبت هاي علامه شيخ ابوالحسن شريف به آن اشاره شده و تفصيل آن را نگفت و ظاهر آن اين گونه است كه مقصود حكايتي است كه آن مرحوم در جلد چهارم شرح «من لايحضره الفقيه» در ضمن متوكل بن عمير كه روايت كنند صحيفه كامله سجاديّه است، ذكر نموده و آن اين است كه فرمود: من در آغاز دوران بلوغ، رضاي خدا را طلب مي كردم و سعي و تلاش مي كردم كه رضاي او را بدست آورم و از ياد خدا غافل نمي شدم تا اينكه در بين خواب و بيداري، حضرت صاحب الزّمان(ع) را ديدم كه در مسجد جامع قديم اصفهان ايستاده، نزديك جايي كه الان مدرسه من است.

پس بر آن جناب سلام كردم و خواستم كه پاي مباركش را ببوسم، او نگذاشت و مرا گرفت. پس من دستش را بوسيدم و از آن جناب در مورد مسائلي كه برايم مشكل شده بود پرسيدم كه يكي از آنها اين بود كه من در نماز خود، وسوسه داشتم و مي گفتم كه آنها را آن طوري كه از من خواسته اند به جاي نمي آورم و به قضاي آنها مشغول بودم و امكان اينكه بتوانم نماز شب را بخوانم نداشتم و در اين مورد از شيخ خود، شيخ بهايي سؤال كردم. او گفت: يك نماز ظهر و عصر و مغرب به قصد نماز شب بجا بياور و من اينگونه مي كردم. آنگاه از حضرت حجّت(ع) سؤال كردم كه: من نماز شب بخوانم؟

فرمود: «نماز شب بخوان و آن نماز مصنوعي را كه بجا مي آوردي، ديگر بجاي نياور.» و از اين قبيل سئوالات كه در خاطرم نمانده است.

آنگاه گفتم: اي مولاي من! براي من اين سعادت فراهم نمي شود كه به خدمت جناب تو در هر زماني برسم، پس به من كتابي بده كه هميشه طبق آن عمل كنم.

آنگاه فرمود: «من براي تو كتابي به مولا محمّد تاج دادم.» و من در خواب او را مي شناختم. بعد فرمود: «برو و آن كتاب را از او بگير.» و من از در مسجدي كه مقابل روي آن جناب بود به سمت دار بطّيخ كه محلّه اي از اصفهان است بيرون رفتم. وقتي به آن شخص رسيدم و مرا ديد گفت: تو را صاحب الامر(ع) پيش من فرستاده؟ گفتم: بله. آنگاه از بغل خود كتاب كهنه اي را بيرون آورد. وقتي آنرا باز كردم فهميدم كتاب دعا مي باشد. پس آنرا بوسيدم و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم و متوجه حضرت صاحب الامر(ع) شدم كه بيدار شدم و آن كتاب با من نبود. آنگاه شروع به گريه و ناله و زاري كردم تا طلوع فجر، چرا كه آن كتاب ديگر پيش من نبود. وقتي نمازم و تعقيبات آن به پايان رسيد در دلم اينگونه افتاد كه مولانا محمّد همان شيخ بهايي است و اينكه حضرت به او تاج گفته اند به دليل شهرتي است كه در ميان عالمان پيدا كرده است. پس وقتي به محل درس او كه در كنار مسجد جامع است رفتم، ديدم كه او به مقابله با صحيفه ي كامله مشغول است و خواننده سيد صالح امير ذوالفقار گلپايگاني بود. من يك ساعتي نشستم تا اينكه كارش تمام ( - مقابله: هنگامي كه مي خواهند صحت مطلب يا كتابي را تحقيق كنند، آنرا با اصلش تطبيق مي كنند كه به اين كار مقابله مي گويند. )

شد و ظاهراً صحبت ميان آنها در مورد سند صحيفه بود ولي به خاطر غمي كه بر من چيره شده بود سخن ايشان را نفهميدم و گريه مي كردم. با همين حال پيش شيخ رفتم و خوابم را براي او تعريف كردم و در ضمن به خاطر گم شدن كتاب، گريه مي كردم. شيخ گفت: بشارت بر تو باد كه به آنچه مي خواستي از علوم الهيّه و معارف يقينه خواهي رسيد.

قلبم آرام نشد و با گريه و تفكّر بيرون رفتم. در دلم افتاد كه به آن سمتي كه در خواب به آنجا رفتم بروم.

وقتي به محله دار بطّيخ رسيدم مرد پرهيز كاري را ديدم كه اسمش آقا حسن و لقبش تاج بود. وقتي به او رسيدم، سلام كردم.

گفت: اي فلان! كتب وقفيّه اي در پيش من است و هر طلبه اي كه آنرا مي گيرد به شروط وقف آن عمل نمي كند و تو به آن عمل مي كني. بيا و اين كتابها را نگاه كن و به هر كدام كه احتياج داري آنرا بردار. با او به كتابخانه اش رفتم و اوّلين كتابي كه به من داد همان بود كه در خواب ديدم. پس شروع به گريه و ناله كردم و گفتم اين براي من كافي است و يادم نيست كه خواب را براي او گفتم يا نه و نزد شيخ آمدم و شروع كردم به مقابله ي نسخه او كه جدّ پدرش نوشته بود از نسخه ي شهيد و شهيد نسخه خود را از نسخه عميد الرؤساء و ابن سكون نوشته بود و مقابله كرده بود با نسخه ي ابن ادريس بدون واسطه يا به يك واسطه و نسخه اي كه حضرت صاحب الامر(ع) به من بخشيد، به خط شهيد نوشته شده بود و كاملاً منطبق بود با آن نسخه. حتي در نسخه هايي كه در حاشيه آن نوشته شده بود و بعد از آنكه مقابله كردن با آن به پايان رسيد، مردم شروع به مقابله پيش من كردند و به بركت لطف و عطاي حضرت حجّت(ع) صحيفه ي كامله در شهرها و در هر خانه مانند آفتاب، طالع شد و مخصوصاً در اصفهان. زيرا كه بيشتر مردم داراي صحيفه اند و اكثر آنها از صالحان و اهل دعا شدند و بسياري هم، مستجاب الدّعوة. و اين همان آثار معجزه ي حضرت صاحب(ع) است و آنچه خداوند بواسطه ي اين صحيفه به من عطا فرمود كه قابل شمارش نيست.

مؤلف گويد: علامه مجلسي در بحار صورت اجازه مختصري از پدر خود را در مورد صحيفه ي كامله ذكر كرده و در آنجا گفته: من صحيفه ي كامله را كه ملقّب به زبور آل محمّد، انجيل اهل بيت: و دعاي كامل با سندهاي بسيار و طريقه هاي مختلف است روايت مي كنم.