بازگشت

حكايت چهل و نهم: شيخ حرّ عاملي



محدث گرانقدر، شيخ حرّ عاملي در كتاب «اثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات» فرموده: بدرستي كه گروهي از اصحاب مورد اطمينان ما به من خبر دادند كه آنها صاحب الامر(ع) را در بيداري ديدند و از آن جناب معجزات متعددي را ديدند كه آنها را به غيب هايي خبر مي داد و از براي آنها دعاهايي كرد كه مستجاب شده بود و آنها را از خطرهايي كه به هلاكت منجر مي شدند نجات داد.

فرمود: ما در شهر خودمان در روستاي مشغرا در روز عيدي نشسته بوديم و ما گروهي از طلاب علم و صالحان بوديم. آنگاه من به آنها گفتم: كاش مي دانستم كه در عيد آينده كدام يك از اين گروه زنده است و كدام مرده؟ پس مردي كه نام او شيخ محمّد بود و در درس، شريك ما بود گفت: من مي دانم كه در عيد ديگر زنده ام و عيد ديگر و عيد ديگر تا بيست و شش سال و معلوم شد كه او در اين ادعا استوار است و شوخي نمي كند. پس به او گفتم: تو علم غيب مي داني؟ گفت: نه، ولي من حضرت مهدي(ع) را در خواب ديدم در حاليكه به مرض سختي دچار بودم و مي ترسيدم كه بميرم چون عمل خوبي براي ملاقات با پروردگارم نداشتم.

آنگاه به من فرمود: «نترس، چرا كه خداوند تو را شفا مي دهد و از اين بيماري رها مي شوي و به واسطه آن نمي ميري بلكه بيست و شش سال زندگي مي كني.» آنگاه جامي را كه در دستش بود به من بخشيد و من از آن آشاميدم و آن مريضي از من برطرف شد و شفا پيدا كردم و مي دانم كه اين، كار شيطان نيست. و من وقتي حرف آن مرد را شنيدم، تاريخ آنرا يادداشت كردم كه آن در سال 1049 بود و مدّتي از آن گذشت و من به مشهد مقدس در سال 1072 آمدم. و وقتي سال آخر شد در دلم افتاد كه مدّت گذشت. پس برگشتم و به آن تاريخ رجوع كردم و حساب كردم ديدم كه از آن زمان بيست و شش سال گذشت و گفتم كه بايد آن مرد، مُرده باشد و مدّت يك ماه نگذشت يا دو ماه كه نامه اي از برادرم رسيد و او در آن شهر بود و به من خبر داد كه آن مرد وفات كرد.