حكايت چهل و هفتم: ابوالقاسم حاسمي
عالم دانشمند، آگاه، ميرزا عبداللَّه اصفهاني، شاگرد علامه مجلسي در فصل دوم از آخر قسمت اوّل كتاب «رياض العلماء» فرموده است كه: شيخ ابوالقاسم بن محمّد بن ابي القاسم حاسمي، دانشمند عالم كامل معروف به حاسمي است و از بزرگان مشايخ اصحاب ما است و ظاهر آن است كه او از اصحاب قديم است و امير سيّد حسين عاملي معروف به مجتهد، هم دوره (معاصر) سلطان شاه عباس صفوي در پايان رساله ي خود فرموده: در مورد حالات اهل خلاف در دنيا و آخرت در مقام ذكر بعضي از گفتگوهاي اتّفاق افتاده ميان شيعه و اهل سنّت تأليف كرده به اين عبارت كه دوّم از آنها حكايت غريبه اي است كه در شهر همدان اتّفاق افتاده بين شيعه اثني عشري و شخصي سنّي كه آنرا در كتاب قديمي ديدم كه محتمل است به حساب عادت، تاريخ كتابت آن سيصد سال قبل از اين باشد و متن آن كتاب اين گونه بود كه: ميان يكي از علماي شيعه كه اسم او، ابوالقاسم بن محمّد بن ابي القاسم حاسمي است و ميان يكي از علماي اهل سنت كه اسم او رفيع الدين حسين است، در دوستي و مصاحبت و شراكت در اموال و رفاقت در اكثر سفرها، رابطه ي گرمي برقرار شد. و هر يك از اين دو، مذهب و عقيده خود را از ديگري پنهان نمي كردند. ابوالقاسم، رفيع الدين را به نصب نسبت مي داد يعني به او ناصبي مي گفت و رفيع الدين هم ابوالقاسم را به رفض نسبت مي داد. (البته به شوخي و خنده) و در اين صحبت ها بحث در مورد مذهب اتّفاق نمي افتاد. تا آنكه در مسجد شهر همدان كه به آن مسجد عتيق مي گفتند، بحثي ميان آنها اتّفاق افتاد و در ميان صحبت رفيع الدين حسين، فلان و فلان را بر اميرالمؤمنين علي(ع) برتري داد و ابوالقاسم رفيع الدين اين مطلب را رد كرد و اميرالمؤمنين علي(ع) را برتري داد و ابوالقاسم براي مذهب خود به آيات و احاديث زيادي استدلال كرد و مقامات و كرامات و معجزه هاي زيادي را كه از آن جناب صادر شده، ذكر نمود و رفيع الدين قضيه را برعكس نمود و براي برتري دادن ابوبكر بر علي(ع)، استدلال نمود به همنشيني و هم صحبتي او در غار و خطاب شدن او به صدّيق اكبر در بين مهاجرين و انصار. همچنين گفت: در ميان مهاجرين و انصار، خلافت و امامت و داماد پيامبر(ص) بودن به ابوبكر اختصاص داشت.
و همچنين گفت: از پيغمبر دو حديث است كه در شأن ابوبكر صادر شده، يكي آنكه: «تو به منزله پيراهن من هستي... الخ» و دومي: «از دو نفر كه بعد از من هستند پيروي كنيد: ابوبكر و عمر.»
ابوالقاسم شيعي بعد از شنيدن اين گفته ها به رفيع الدين گفت: به چه دليلي ابوبكر را بر سيد وصيّين و سند اولياء و حامل لواء و امام جنّ و انس و قسمت كننده ي جهنم و بهشت ترجيح مي دهي؟
در حاليكه تو مي داني كه آن جناب صديق اكبر و فاروق ازهر برادر رسول خدا(ص) و همسر بتول است و همچنين مي داني آنجناب وقت فرار رسول خدا از ظلم و ستم كافران به سوي غار در جاي آن حضرت خوابيد و با آن حضرت در حال سختي و فقر و نداري شريك و همراه بود. و حضرت پيامبر(ص) درب خانه صحابه را كه در مسجد باز مي شد همه را بست غير از درب خانه علي(ع). و حضرت(ص)، علي(ع) را روي شانه خود گذاشت در هنگام ورود به كعبه و شكستن بتها در اوائل اسلام و خداوند عزيز و بلند مرتبه در مقام اعلي، علي و فاطمه(س) را با يكديگر تزويج نمود. و حضرت علي(ع) جنگ و مقاتله كرد با عمرو بن عبدود و خيبر را فتح كرد و براي خداي تعالي شريك قائل نشد حتي به اندازه يك چشم به هم زدن بر خلاف آن سه خليفه. و حضرت رسول(ص)، علي(ع) را به چهار پيغمبر تشبيه نمود در آنجا كه فرمود: «هر كه مي خواهد به حضرت آدم در علمش نگاه كند و به نوح در فهمش بنگرد و به موسي در شدّتش و به عيسي در زهدش، پس به علي بن ابيطالب نگاه كند.»
و با وجود همه اين فضيلت ها و كمالات آشكار و نمايان و با وجود نزديكي و خويشي كه با حضرت رسول دارد و با معجزه برگرداندن آفتاب براي او، چگونه اين امر عاقلانه و جايز مي باشد كه ابوبكر بر علي(ع) برتري داشته باشد؟
وقتي رفيع الدين اين گفته ها را از ابي القاسم شنيد كه او علي(ع) را بر ابوبكر ترجيح مي دهد، ريشه صميميت او با ابوالقاسم به نابودي منجر شد و از بين رفت و بعد از گفتگوئي چند رفيع الدين به ابوالقاسم گفت: هر مردي كه به مسجد بيايد، هر چه از مذهب من يا مذهب تو حكم كند اطاعت مي كنيم.
چون عقيده اهل همدان بر ابوالقاسم پيدا و مشهود بود، يعني مي دانست كه آنها از اهل سنّتند و از اين شرطي كه ميان او و رفيع الدين بسته شد، مي ترسيد ولي به خاطر بحث و جدل زياد، ابوالقاسم آنرا پذيرفت و با كراهت راضي شد. بعد از اينكه شرط بستند بدون فاصله جواني وارد شد كه از چهره اش آثار بزرگواري و نجابت پيدا بود و از احوالش معلوم بود كه از سفر مي آيد و در مسجد وارد شد و در اطراف مسجد دوري زد و نزد آنها آمد.
رفيع الدين از جايش بلند شد در حاليكه بسيار اضطراب داشت و بعد از سلام به آن جوان در مورد بحثي كه ميان او و ابوالقاسم درگرفته بود سؤال كرد و آن مسئله را برايش گفت و در اظهار عقيده خود براي آن جوان بسيار مبالغه كرد و قسم مؤكّد خورد و او را قسم داد كه عقيده خود را به همان طوري كه در باطن دارد آشكار نمايد و آن جوان بدون هيچ معطّلي اين دو بيت را فرمود:
متي اقل مولاي افضل منهما
اكن للّذي فضلته متنقصاً
الم تر انّ السّيف يزري بحده
مقالك هذا السّيف احد من العصا
وقتي جوان اين دو بيت را خواند، رفيع الدين و ابوالقاسم از فصاحت و بلاغت بيان او در تحيّر و تعجب بودند و مي خواستند كه در مورد زندگي و تحصيلات آن جوان جستجو كنند كه آن جوان از نظر غايب شد و اثري از او نيافتند.
وقتي رفيع الدين اين كار عجيب و غريب را مشاهده كرد مذهب باطل خود را كنار گذاشت و مذهب حقّ اثني عشري را برگزيد و به آن اعتقاد پيدا كرد.
صاحب رياض بعد از گفتن اين قصه از كتاب مذكور فرموده كه: ظاهراً آن جوان حضرت مهدي(ع) بوده است و آنچه كه اين گفته را تأييد مي كند چيزي است كه در باب نهم خواهيم گفت و امّا دو بيت مذكور با تفسير و به طور زياد در كتاب هاي علما به اين نحو موجود است كه:
يقولون لي فضل علياً عليهم
فلست اقول التبرا علي من الحصا
اذا انا فضلت الامام عليهم
اكن بالّذي فضلته متنقصاً
الم ترا ان السّيف يزري بحده
مقالة هذا السّيف اعلي من العصا
و در رياض فرموده كه: آن دو بيت ريشه اين بيت ها است يعني نويسنده آنرا از آن حكايت گرفته است.