بازگشت

حكايت چهلم: مرد كاشاني



و همچنين در بحار ذكر فرمود كه: گروهي از اهل نجف به من خبر دادند كه مردي از اهل كاشان به نجف اشرف آمد و عازم حج بيت اللَّه بود. در نجف عليل شد و به مريضي شديدي مبتلا شد تا اينكه پاهاي او خشك شده بود و قدرت بر حركت نداشت و دوستان او، او را در نجف در پيش يكي از افراد صالح گذاشته بودند كه آن مرد صالح، حجره اي در صحن مقدس داشت. آن مرد صالح هر روز در را بر روي او مي بست و براي تماشا و برچيدن درها به صحرا بيرون مي رفت. در يكي از روزها آن مريض به مرد صالح گفت: دلم تنگ شده از اين مكان خسته شدم امروز مرا با خود بيرون ببر و در جايي بينداز آنگاه به هر جا كه خواستي برو.

و گفت كه: آن مرد پذيرفت و مرا با خود بيرون برد و در بيرون ولايت جايي بود كه به آن مقام حضرت قائم(ع) مي گفتند كه در خارج نجف بود. و مرا در آنجا نشانيد و لباس خود را در حوضي كه آنجا بود شست و بالاي درختي انداخت و به صحرا رفت و من تنها در آن مكان ماندم و فكر مي كردم كه آخر كار من به كجا مي رسد. ناگهان جوان خوش روي گندم گوني را ديدم كه وارد آن صحن شده، بر من سلام كرد و به حجره اي كه در آن مقام بود رفت. در پيش محراب آن چند ركعت نماز با خضوع و خشوع خواند كه من هرگز نمازي به خوبي آن نديده بودم. وقتي نمازش تمام شد پيش من آمد و احوالم را جويا شد. به او گفتم: من به بلايي گرفتار شدم كه سينه من از آن تنگ شده و خدا مرا از آن رها نمي كند تا اينكه سالم شوم و مرا هم از دنيا نمي برد تا اينكه رها شوم. آن مرد به من فرمود: «غمگين نباش، به زودي خداوند هر دو را به تو مي بخشايد.» سپس از آنجا عبور كرد و وقتي بيرون رفت ديدم كه آن لباس از بالاي درخت به زمين افتاد. از جا بلند شدم و آن لباس را برداشتم و شستم و روي درخت انداختم. بعد از آن با خود فكر كردم و گفتم من كه نمي توانستم از جاي خود بلند شوم، اكنون چه طور شد كه اين گونه بلند شدم و راه رفتم؟ وقتي به خود توجه كردم هيچ درد و مرضي در خود نديدم. فهميدم كه آن مرد حضرت حجة بن الحسن المهدي(ع) بود كه خداوند به بركت آن بزرگوار و معجزه ي او سلامتي را به من بخشيده است. از صحن آن مقام بيرون رفتم و به صحرا نگاه كردم و كسي را نديدم بسيار حسرت زده و پشيمان شدم كه چرا آن حضرت را نشناختم. صاحب حجره رفيق من آمد و احوال مرا جويا شد و بسيار تعجب كرد و من او را از آنچه كه گذشته بود با خبر كردم و او نيز بسيار حسرت مي خورد كه چرا نتوانسته آن بزرگوار را زيارت كند.

با او به حجره رفتيم در حالكيه سالم و سلامت بود تا اينكه رفيقان او آمدند و چند روزي با آنها بود، آنگاه مريض شد و مُرد و در صحن مقدس دفن شد و درستي آن دو چيز كه حضرت صاحب(ع) به او خبر داده بودند آشكار شد يكي سلامتي و ديگري مُردن