حكايت سي و يكم: ميرزا محمّد تقي الماسي
و همچنين سيّد محمّد باقر مذكور در كتاب «نورالعيون» از جناب ميرزا محمّد تقي الماسي روايت كرده كه در رساله «بهجة الاولياء» فرموده: فرد موثّقي از اهل علم از سادات شولستان به من از مرد مورد اطميناني خبر داده كه گفت: در اين سالها اين گونه مرسوم شده كه گروهي از اهل بحرين تصميم گرفتند كه جمعي از مؤمنين را به نوبت به ميهماني دعوت كنند. پس از مدتي نوبت به يكي از آنها رسيد كه چيزي نداشت. به همين دليل خيلي ناراحت و غمگين شد. از روي اتفاق شبي به صحرا رفت. شخصي را ديد كه به او رسيد و گفت: «نزد فلان تاجر برو و بگو كه م ح م د بن الحسن(ع) مي گويد: دوازده اشرفي را كه براي ما نذر كرده بودي به من بده و آن اشرفي ها را بگير و آن را در ميهماني خود خرج كن.» او نيز نزد تاجر رفت و آن پيغام را به او رساند. آنگاه آن تاجر به او گفت: اين را م ح م د بن الحسن خودش به تو گفت؟ و بحريني گفت: بله. تاجر گفت: او را شناختي؟ گفت: نه.
گفت: او صاحب الزّمان(ع) بود و من اين اشرفي ها را براي او نذر كرده بودم.
آنگاه به آن بحريني احترام گذاشت و آن مبلغ را به او داد و از او التماس دعا كرد و از او خواهش كرد كه حال كه آن جناب نذر مرا پذيرفته، نصفي از آن اشرفي ها را به من بده و من عوض آن را به تو بدهم. پس بحريني رفت و آن مبلغ را در آن ميهماني خرج كرد و آن شخص مورد اطمينان به من گفت: من اين حكايت را از بحريني با دو واسطه شنيدم.