حكايت بيست و دوّم: شيخ حاجي عليا مكي
سيّد مؤيّد جليل سيّد عليخان مدني شيرازي صاحب شرح صحيفه و صمديه و غيره در كتاب «كلم الطيب و الغيث الصيب» گفته: من به خط بعضي از ياران خود از سادات بزرگوار صالح و ثقه (مورد اطمينان) ديدم كه متن آن اين بود كه در ماه رجب سال 1093 از برادر في اللَّه المولي الصدوق كه داراي كمالات انساني و صفات پاك بود شنيدم. امير اسماعيل بن حسين بيك بن علي بن سليمان جابري انصاري گفت: شنيدم شيخ باتقوا حاجي عليا مكي گفت: من دچار سختي و گرفتاري و مجبور به درگيري با دشمنان شدم تا جايي كه مي ترسيدم كه جانم را از دست بدهم و بميرم كه من در جيب خود اين دعاي نوشته شده را پيدا كردم بدون اينكه كسي آن را به من بدهد. از اين ماجرا تعجب كردم و در حيرت به سر بودم. آنگاه در خواب گوينده اي را كه در هيأت و شكل صالحان و زاهدان بود ديدم كه به من مي گويد: «ما دعاي فلاني را به تو بخشيديم آنرا بخوان كه از سختي و گرفتاري رها خواهي شد.» من نفهميدم كه گوينده كيست پس تعجبم زيادتر شد.
دفعه بعد حضرت مهدي(ع) را ديدم كه به من فرمود: «دعايي را كه به تو داده بودم بخوان و به هر كس كه خواستي آنرا ياد بده.» شيخ گفت: به درستي كه آن دعا را چند بار تجربه كردم. و هر بار خيلي زود نتيجه گرفتم امّا بعد از مدّتي دعا گم شد و پيدا نشد و من ناراحت بودم و از كارهاي بد خود استغفار مي كردم. آنگاه فردي پيش من آمد و گفت: اين دعا در فلان جا گم شده. و من بخاطر ندارم كه به آنجا رفته باشم. آنگاه دعا را گرفتم و سجده شكر بجا آوردم و آن دعا اين است: