بازگشت

حكايت هجدهم: سيّد رضي الدين محمّد آوي حسيني



و نيز علامه در كتاب «منهاج الصلاح» در توضيح دعاي عبرات فرموده كه: آن از جناب صادق، جعفر بن محمّد(ع) روايت شده و در مورد اين دعا در نزد سيّد سعيد رضي الدين محمّد بن محمّد بن محمد آوي حكايتي است معروف و به خط بعضي از دانشمندان در حاشيه اين قسمت از منهاج.

آن حكايت را از مولي السعيد فخرالدين محمّد پسر شيخ اجل جمال الدين نقل كرده كه او هم از پدرش روايت فرموده از جدش شيخ فقيه سديد الدين يوسف از سيد رضي مذكور كه: او در پيش اميري از امراي سلطان جرماغون به مدّت زيادي در نهايت شدت و سختي زنداني بود. پس حضرت بقية اللَّه(عج) را در خواب ديد.

آنگاه گريه كرد و گفت: اي مولاي من! براي نجات يافتن من از دست اين گروه ظالم دعا كن.

آنگاه حضرت فرمود: «دعاي عبرات را بخوان.»

سيّد گفت: دعاي عبرات كدام است؟ فرمود: «آن دعا در مصباح تو است.»

سيّد گفت: اي مولاي من دعا در مصباح من نيست.

فرمود: «در مصباح نگاه كن دعا را در آن پيدا خواهي كرد.»

آنگاه از خواب بيدار شده و نماز صبح را خواند و مصباح را باز كرد، در ميان آن برگه اي را پيدا كرد كه آن دعا در آن نوشته شده بود. پس چهل مرتبه آن دعا را خواند و آن امير دو زن داشت كه يكي از آنها بسيار عاقل و باتدبير بود و امير به او اعتقاد داشت. روزي امير پيش او آمد و او به امير گفت: آيا يكي از فرزندان اميرالمؤمنين(ع) را گرفته اي؟ گفت: چرا در مورد اين موضوع از من سؤال كردي؟ گفت: شخصي را در خواب ديدم كه چهره او مثل نور آفتاب مي درخشيد آنگاه حلق مرا ميان دو انگشت خود گرفت و فرمود: «مي بينم كه شوهر تو يكي از فرزندان مرا گرفته و در مورد غذا و نوشيدني بر او سخت گرفته.» به او گفتم: اي سيّد من تو چه كسي هستي؟ فرمود: «علي بن ابيطالب! بگو اگر او را رها نكند هر آينه خانه او را خراب مي كنم.»

او گفت من در مورد اين مطلب (زنداني بودن چنين شخصي) چيزي نمي دانم و از وزير خود پرسيد و گفت: چه كسي در نزد شما زنداني است؟ گفتند: همان شيخ علوي كه دستور دادي او را بگيريم. گفت: او را رها كنيد و به او اسبي بدهيد و راه را به او نشان دهيد كه به خانه خود برود.