برگشتن به مسجد خود با طيّ الارض
در ذهنم آمد كه در اين وقت با مردم نماز مي خواندم و الان آنها بر عادت همه روزه منتظرند و با خود مي گفتم: «امروز گذشت و نمي رسم.»
ناگاه آن سيّد امام جماعت فرمود: «نگران مباش كه بزودي تو را بجاي خود مي رسانيم و با آنها نماز مي خواني.»
همان سيّدي كه اوّل نزد من آمده بود، دست مرا گرفت و گفت: «برويم.»
به بركت امام زمان (ع) ناگهان خود را در مسجد خودم يافتم و با جماعت نماز خواندم و آن سيّد را ديگر نديدم.
پاورقي
( - تحفة الابرار - عبقري الحسان )