ديدار و صحبت با حاكم جزيره مباركه
سپس ما را راهنمايي كرده و به منزل او رساندند.
چون وارد شديم، مردي را ديديم ساده پوش، داراي باطني پاك، صاحب هيبت و شكوه، همچون صالحان و اهل زهد. لباسي پوشيده بود از جنس پشم و عبايي در زير خود انداخته بود. در مقابلش دواتي بود و قلمي به دست داشت و مشغول نوشتن بود. اين وضعيّت برايمان تعجّب انگيز بود.
سلام كرديم، جواب ما را داد، خير مقدم گفت و ما را احترام و اكرام نمود و پرسيد: «از كجا آمده ايد؟»
پس ما سرگذشت خود را بيان كرديم.
فرمود: «آيا همه سعادت مسلمانان شدن و توفيق شناخت دين محمّد را پيدا كرده ايد؟»
گفتم: «بعضي از رفقا بر دين موسي و عيسي محكم هستند و طلب احكام اسلام ننموده اند.»
گفت: «اهل ذمّه جزيه خود را پرداخت نمايند و بروند و مسلمانان بمانند تا نسبت به مذهب آنها تحقيق و بررسي كرده و عقيده ايشان را معلوم نماييم.»
پدر من جزيه خود و مرا و سه نفر ديگر كه مسيحي بوديم تسليم نمود و يهودي ها كه آنها نيز نُه نفر بودند، جزيه دادند.
بعد از آن به جهت كشف وضع حال مسلمانان به ايشان گفت: «مذهب خود را بيان كنيد.»
هنگامي كه آنها عقيده خود را بيان كردند معلوم شد كه شناخت آنها نسبت به دين و مذهب ناقص است.