طيّ كردن فاصله چند ماه در چند ساعت و رسيدن به وطن
از بدبختي كه داشتم، وطن را انتخاب نمودم. پس وقتي كه شب شد، امر فرمود براي من اسبي آماده كردند و همراه من نوكري از نوكران خود را فرستاد.
ساعتي از شب را رفتيم و من مي دانستم كه ميان ما و خانواده من فاصله چند ماه و چند روز است.
اندكي از شب بيشتر نگذشت كه صداي سگها را شنيدم. آن غلام به من گفت: «اين آواز سگهاي شماست.»
متوجّه نشدم جز آنكه خود را در خانه خود ديدم. پس گفت: «اينجا خانه تو است. پياده شو.»