ورود به شهر مباركه
چون به نزديك شهر اوّل رسيديم، از كشتي بيرون آمديم و وارد آن شهر شديم. شهري در كمال پاكي و آب و هوايي لطيف و مردمي در نهايت پاكيزگي و نظافت ديدم:
در جهان هيچكس نديده چنان
منزلي دلفروز و جان افزا
عرصه خرمش جهان افروز
ساحت فرخش جهان آرا
از آنها اسم شهر و والي آن را پرسيديم، گفتند: «اين شهر را مباركه مي گويند و ملك آن را طاهر مي خوانند.»
از تخت سلطنت و كاخ حكومت ملك مذكور سؤال نموديم، گفتند: «در شهري است كه آن را طاهره مي گويند و از اينجا تا آن شهر از راه دريا، ده روز راه است و از راه بيابان و دشت بيست و پنج روز.»
گفتم: «عمّال و گماشتگان سلطان كجايند كه اموال ما را ديده و حقّ حساب و ماليات خود را بردارند تا ما شروع به خريد و فروش و معامله كنيم.»
گفتند: «حاكم اين شهر را ملازم و سپاهي ندارد و مقرّر شده تا تجّار، ماليات خود را برداشته به خانه حاكم ببرند و تسليم او كنند.»