بازگشت

رسيدن به جزيره اي ناشناخته



بعد از مدّتي بر ساحل جزيره اي خود را ديدم. در اطراف جزيره گردش نمودم و بعد از نااميدي از زندگي به صحرايي رسيدم. در برابر خود كوهي ديدم. وقتي به نزديك آن رسيدم، ديدم كه يك طرف كوه، دريا و يك طرف ديگرش صحرا است و بوي عطر ميوه ها به مشامم مي رسد و باعث خوشحالي زياد در من شد.

مقداري از آن كوه بالا رفتم، در وسط آن كوه به جائي رسيدم كه تقريباً بيست ذرع يا بيشتر، سنگ صاف و صيقلي بود كه امكان دست و پا زدن روي آن نبود.