بازگشت

برگشتن از جزيره خضراء و رسيدن به وطن



پس، سيّد شمس الدّين مرا تحريك كرد تا زود به سوي عراق برگردم و در سرزمين مغرب اقامه ننمايم و به من گفت كه بر درهم هاي آنها اين كلمات نوشته است: «لا اله الاّ اللَّه محمّد رسول اللَّه عليّ وليّ اللَّه محمّد بن الحسن قائم بامراللَّه.»

(يعني: نيست خدايي مگر خداوند يگانه و محمّد(ص) رسول و فرستاده خداست و علي وليّ و دوست خداست و محمّد بن الحسن(ع) بپا دارنده امر خداست.)

سيّد، پنج درهم از آن درهم ها را به من هديه نمود و من به خاطر بركت، آنها را نگه داشتم.

سيّد مرا با آن كشتي هايي كه آمده بودم، برگرداند تا به آن منطقه از بربر كه اوّلين دفعه به آنجا داخل شده بودم رسيدم و گندم و جو به من داده بود و من آنها را در آن منطقه به صد و چهل اشرفي فروختم و متوجّه طرابلس كه يكي از شهرهاي مغرب بود شدم و از راه اندلس نرفتم، براي امتثال امر سيّد شمس الدّين عالم كه خدا عمر او را طولاني گرداند و از آنجا با حاج مغربي نامي به مكّه رفتم و حجّ بجا آوردم و به عراق برگشتم و مي خواهم كه تا پايان عمر خود در نجف بمانم.»