بازگشت

هر مؤمن مخلص ممكن است كه امام زمان (ع) را ببيند



عرض كردم: «اي سيّد من! آيا ديدن سيماي باشكوه و زيباي آن حضرت را در اين زمان ممكن هست؟»

فرمود: «بدان اي برادر كه هر مؤمن مخلص ممكن است كه امام(ع) را ببيند و نشناسد.»

گفتم: «اي سيّد! من از جمله بندگان مخلص آن حضرت هستم و آن جناب را نديده ام.»

فرمود: «تو آن حضرت را دو مرتبه ديدي. يك مرتبه وقتي كه به سرّمن رأي مي رفتي و بار اوّل بود كه به سوي سرّمن رأي مي رفتي و رفيقان تو جلوتر رفتند، تو عقب ماندي، آنگاه به نهري رسيدي كه در آن آب نبود. در آن وقت سواره اي را ديدي كه بر اسب شهبا سوار بود و در دست او نيزه بلندي بود كه سر آن نيزه، آهن دمشقي بود. وقتي كه او را ديدي به خاطر لباست ترسيدي، به نزديكت كه رسيد فرمود: نترس. برو كه دوستانت در زير درختي منتظر تو هستند.»

عرض كردم: «اي سيّدمن! همينطور بود كه فرمودي.»

گفت: «مرتبه ديگر وقتي بود كه از دمشق بيرون آمده بودي و به سوي مصر همراه استاد اندلسي خود مي رفتي و از قافله بازماندي و در آن وقت، خيلي ترسيدي. آنگاه به سواري برخوردي كه بر اسبي سوار بود كه پيشاني و دست و پاي آن اسب، سفيد بود و در دست آن سوار، نيزه اي بود و به تو فرمود: «نترس به روستايي كه در سمت راست تو است برو. امشب را نزد ايشان بخواب و آنها را با مذهب خود آشنا كن و نزد آنها تقيّه مكن كه ايشان با اهالي چند روستا كه در جنوب دمشق است، همه مؤمنان مخلصند و دوست دوستان عليّ بن ابيطالب و ائمّه معصومين(ع) هستند.» اي پسر فاضل! آيا چنين بود؟»

عرض كردم: «بله! من به نزد اهالي آن روستا رفتم و شب را نزد آنها خوابيدم. مرا اكرام نمودند و از مذهب ايشان سؤال نمودم. بدون تقيّه گفتند: «ما بر مذهب اميرالمؤمنين و وصيّ رسول ربّ العالمين، عليّ بن ابيطالب و ائمّه طاهرين(ع) هستيم.»

به ايشان گفتم: «شما از كجا اين مذهب را درست آورده ايد و چه كسي آن مذهب را به شما رسانيده است؟!»

گفتند: «از ابوذر غفاري - رضي اللّه عنه - در زماني كه عثمان او را از مدينه دور كرده و به شام فرستاده و معاويه او را به منطقه ما منتقل كرد. لذا اين بركت از او به ما رسيد.»

وقتي صبح شد، مي خواستم تا به قافله رفقاي خود محلق شوم، دو نفر همراه من كردند و مرا به قافله رساندند.