بازگشت

اصرار براي ماندن در جزيره خضراء و عدم موافقت با آن



عرض كردم كه: «اي سيّد من! دوست دارم كه در كنار شما باشم تا آنكه خدا آن حضرت را اجازه بدهد بر ظاهرشدن.»

گفت: «اي برادر! حضرت قبلاً به من دستور داده است كه تو را به وطنت برگردانم و براي من و تو مخالفت با آن حضرت امكان ندارد. تو صاحب زن و فرزند هستي و مدّت طولاني هست كه از چشم ايشان دور شده اي. صحيح نيست كه بيشتر از اين از آنها دوري كني.»

من از اين سخن متأثّر و غمگين شده و گريه كردم و گفتم: «اي مولاي من! آيا جايز است كه درباره من به آن حضرت مراجعه كرده و التماس كني، شايد كه مرا اجازه ماندن دهد؟»

فرمود: «مراجعه درباره تو جايز نيست.»

گفتم: «مرا اجازه مي دهي كه آنچه را ديدم براي ديگران بازگو كنم.»

گفت: «ترسي نيست به اينكه بازگو كني براي مؤمنان تا آنكه دلهاي ايشان مطمئن گردد، مگر فلان و فلان مورد، و تعيين كرد چند چيز كه آنها را نگويم.»