بازگشت

ديدار و همصحبت شدن با حاكم جزيره خضراء



در آن مسجد، جماعت زيادي را ديدم. در ميان ايشان شخصي را ديدم كه با طمأنينه و وقاري نشسته بود. نمي توانم وصف كنم. مردم او را سيّد شمس الدّين محمّد عالم مي گفتند و قرآن و فقه و اقسام علوم عربيّت و اصول دين را نزد او فرا مي گرفتند و فروع دين را او از جانب حضرت صاحب الامر - صلوات اللّه و سلامه عليه - مسأله مسأله و قضيّه قضيّه و حكم حكم به ايشان آموزش مي داد.

وقتي كه من به حضور او رسيدم براي من جا باز كرد و مرا در كنار خود جاي داد. از احوال من سؤال كرد و گزارش سفر را از من پرسيد و به من فهماند كه همه احوال مرا به او خبر داده اند و اينكه شيخ محمّد، رفيق من، مرا آورده بود به امر سيّد شمس الدّين عالم كه خدا عمر او را طولاني گرداند،بود.

گوشه اي از مسجد جايي براي من مشخص كرد و فرمود: «اين جاي تو است تا هر وقت كه خواستي استراحت كني.»

من برخاستم و به آن موضع رفتم و تا عصر در آنجا استراحت كردم. در آن وقت آن كسي كه موكّل من بود، بسوي من آمد و گفت: «از جاي خود حركت مكن تا وقتي سيّد و اصحاب او نزد تو بيايند تا با تو شام بخورند.»

گفتم: «شنيدم و اطاعت مي كنم.»

اندك زماني كه گذشت، سيّد با اصحابش آمدند و نشستند و سفره و غذا را حاضر كردند.

هنگامي كه از خوردن غذا فارغ شديم، با سيّد به مسجد رفتيم تا نماز مغرب و عشا را بخوانيم. هر دو نماز به انجام رسيد. سيّد به منزل خود رفت و من به جاي خود برگشتم و تا هجده روز در آنجا ماندم.