بازگشت

دعوت كردن از علي بن فاضل براي رفتن به جزيره خضراء



از كشتي بزرگ، مردي با قد متوسّط و خوشروي و باهيبت بيرون آمد و داخل مسجد شد. وضوي كامل كه از اهل بيت(ع) نقل شده است ساخت و نماز ظهر و عصر را بجاآورد.

چون از نماز فارغ شد، به من گفت: «اسم تو چيست؟ گمان مي كنم كه اسم تو علي باشد.»

گفتم: «درست گفتي.»

با من طوري سخن مي گفت كه گويي مرا مي شناسد.

گفت: «اسم پدرت چيست؟ احتمالاً فاضل باشد.»

گفتم: «بله.»

من شكّ نداشتم كه او از شام تا مصر همراه ما بوده است.

گفتم: «اي بزرگوار! از كجا اسم من و پدرم را مي دانستي؟ آيا زماني كه از شام به مصر مي رفتيم تو با ما بودي؟»

گفت: «نه.»

گفتم: «از مصر تا اندلس چطور؟ آيا همراه ما نبودي؟»

گفت: «نه! به حقّ مولاي من صاحب الامر(ع) با تو نبودم.»

گفتم: «پس از كجا اسم من و پدرم را مي دانستي؟»

گفت: «بدانكه در شهر صاحب الامر - صلوات اللّه و سلامه عليه - به من خبر دادند از صفت و اصل و اسم و هيكل و قيافه تو و اسم پدر تو و من رفيق توأم و مأمورم كه تو را با خود به جزيره خضرا ببرم.»

من از اين سخن او خوشحال شدم كه اسم من در ميان ايشان ذكر شده است.

عادت او چنين بود كه هر وقتي در نزد ايشان مي آيد بيشتر از سه روز نمي ماند و اين مرتبه يك هفته در ميان ايشان توقّف نمود و آن اجناسي را كه آورده بود، تحويل مردم نمود و امضاء از ايشان گرفت، چنانچه عادت او بود.