بازگشت

صحبت با شيعيان


چون از وضو فارغ گرديدند، مرد خوشرويي كه سنگين و باوقار بود، جلو رفت و داخل محراب شد و اقامه نماز كرد و مردم پشت او صف بستند و او پيش نمازي ايشان را كرد و نماز كاملي با دستورات رسيده از ائمه(ع) با حالتي پسنديده به جا آوردند.

من از شدّت رنج و سختي سفر نتوانستم كه نماز ظهر را با ايشان بجاي آورم. هنگامي كه از نماز فارغ شدند، مرا ديدند كه نماز را با جماعت ايشان نخواندم.

همه آنها متوجّه من شدند و از حال من سؤال كردند كه: «اهل كجايي و چه مذهبي داري؟»

من وضع خود را به ايشان خبر دادم و گفتم كه: «از اهل عراقم و مذهبم آن است كه مردي هستم از مسلمانان و مي گويم: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدي و دين الحقّ ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره المشركون.» (يعني: شهادت مي دهم كه نيست معبودي جز خداوند، او يكتا است و هيچ شريكي ندارد و شهادت مي دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست. خداوند او را فرستاده است براي هدايت و ظاهر ساختن دين حقّ بر تمام اديان اگر چه مشركان را بد آيد.)

آنها گفتند: «دو شهادت براي تو فائده اي ندارد، مگر اينكه ريخته شدن خونت را حرام مي كند. چرا آن شهادت ديگر را نمي گويي تا آن كه بي حساب داخل بهشت گردي؟!»

گفتم: «آن شهادت ديگر كدام است؟! مرا راهنمايي كنيد. خدا شما را رحمت كند.»

پيش نماز ايشان گفت: «شهادت ديگر اين است كه گواهي بدهي كه حضرت اميرالمؤمنين و پادشاه متقيان، عليّ بن ابيطالب(ع) با يازده فرزند از فرزندان آن حضرت(ع) اوصياي رسول خدا و خلفاي بلافصل آن جناب هستند كه خداوند اطاعت ايشان را بر بندگان خود واجب كرده است و ايشان را صاحبان امر و نهي قرار داده است و حجّتهاي خود روي زمين قرار داده است بر خلق در زمين خود و براي آفريده هاي خود. زيرا كه حضرت رسول اكرم(ص) ، خبر داده است مردم را به امامت ايشان از سوي حقّ تعالي ، در شبي كه او را از آسمانهاي هفتگانه بالا برده و به مرتبه «قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْني » رسانيده بود يعني شب معراج او نداي ( - سوره نجم آيه 9 «به اندازه دو كمان يا نزديكتر از آن.» )

عزّوعلي بصورت شفاهي شنيده كه تصريح به امامت ايشان كرده است، و هر يك از امامان را بعد از ديگري در آنجا نام برده است كه صلوات و سلام خدا بر همه ايشان باد.»

وقتي كه اين كلام را از ايشان شنيدم، حمد خداوند سبحانه را به جاي آوردم و شادي بسيار در من پيدا شد و از خوشحالي، رنج و خستگي سفر از من برطرف شد و من به ايشان گفتم كه بر مذهب ايشان وارد شدم.

آنگاه با مهرباني به من توجّه كردند و در گوشه مسجد براي من جايي مشخّص كردند و پيوسته متوجّه احوال من بودند ودر عزّت و احترام من مي كوشيدند و پيش نماز ايشان شب و روز از من جدا نمي شد.