بازگشت

درخواست عدّه اي از اهالي جزيره از امام زمان (ع)



روزي عدّه اي از اهالي جزيره كه تمام از فرزندان و عيالات آقا بنظر مي رسيدند، چون از طرز سخنان آنان با آقا، معلوم مي شد، مثل اينكه چيزي از آقا طلبكار باشند از حضرتش طلب مي نمودند.

جنازه خانمي را كه در تابوتي بود به درب قبّه آوردند و مثل آدمهاي طلبكار داد و فرياد مي كردند و مي گفتند: «ياسيّدي و مولاي العجل.» (اي آقا و سرپرست ما! تعجيل كن.)

تا اينكه آن شخص بزرگوار، با هيبت و وقار عجيبي به درب قبّه تشريف فرما شدند و فرمودند: «چه مي خواهيد؟»

آنان بطور دسته جمعي به آقا عرض كردند: «ما مي خواهيم اين خانم كه مادر ما مي باشد زنده شود.»

آقا در جواب فرمودند: «اجل اين خانم بسر رسيده است، وقتي كه اجل آمد و پيمانه عمر لبريز شد، بايد انسان دار فاني را وداع كند و به دار باقي سفر نمايد. چاره اي ديگر جز تسليم به رضاي حقّ نيست، شما بازماندگان هم راضي بشويد به رضا خدا، برويد و او را غسل دهيد و كفن نمائيد و دفن كنيد.»

آنان با اصرار زياد از آن مرد بزرگ خواستند كه از خداي متعال بخواهند تا آن خانم زنده شود.