«خواندن قرآن و كتب پيامبران بزرگ الهي»حكيمه خاتون مي گويد: بعد از اينكه حضرت صاحب الامر (ع) متولّد گرديد، امام حسن عسكري (ع) صدا زد كه: «فرزندم را به نزد من بياور.»
پس او را برداشتم و به نزد آن حضرت بردم، چون صاحب الامر (ع) به حضور آن امام حسن عسكري (ع) رسيد، در حالي كه بر روي دست من بود بر پدر بزرگوارش سلام كرد.
سپس امام حسن عسكري (ع) او را بر روي دو دست خود گرفت، بطوري پاي مبارك حضرت صاحب الامر (ع) بر روي سينه شريفِ پدر بزرگوارش بود. امام حسن عسكري (ع) دست شريف خود را بر روي انور او ماليد و فرمود: «سخن بگو اي حجّت خدا و بقيّه انبياء و نور اصفياء و پناهگاه فقرا و خاتم اوصياء و ....!»
حضرت صاحب الامر (ع) فرمود:
«اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لاشريك له و انّ محمّداً عبده و رسوله و اشهد انّ عليّاً ولي اللّه.»
(يعني: شهادت مي دهم كه نيست معبودي جز خداوند كه تنهاست و شريكي ندارد و بدرستي كه محمّد، بنده و فرستاده خداوند است و بدرستي كه علي، وليّ خداوند است.)
سپس اوصياء را تا آن جناب، يك به يك شمرد. سپس امام حسن(ع) فرمود: «بخوان.»
پس او قرائت كرد آنچه نازل شده بود بر پيغمبران و ابتدا نمود به صُحف ابراهيم؛ پس آن را به زبان سِرياني خواند. آنگاه خواند كتاب ادريس و نوح و كتاب صالح و تورات موسي و انجيل عيسي و فرقان محمّد (ص) و بعد مشغول نقل قصَص انبياء شد.
همچنين او استعاذه نمود و بسم اللّه گفت و چنين خواند:
«و نريد ان نمنّ علي الّذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمّةً و نجعلهم الوارثين * و نمكّن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ماكانوا يحذرون.» (يعني: ما مي خواستيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي
( - سوره قصص آيه 5 و 6 ) زمين قرار دهيم، و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم، و به فرعون هامان و لشگريانشان، آنچه را از آنها بيم داشتند نشان دهيم.)
سپس بر رسول خدا (ص) و بر اميرالمؤمنين (ع) و بر هر يك از ائمّه (ع) صلوات فرستاد. سپس امام حسن عسكري (ع)، آن حضرت، را به من داد و فرمود: «اي عمّه! او را به سوي مادرش برگردان تا چشمش روشن شود و اندوهگين نشود و بداند كه وعده خداوند جلّ جلاله، حقّ است ولكن بيشتر مردم نمي دانند.»
پس من آن حضرت را بسوي مادرش برگرداندم در وقتي كه فجر دوّم روشن شده بود.
پس نماز را بجاي آوردم و مشغول خواندن تعقيبات شدم تا آنكه آفتاب، طالع شد. آنگاه از امام حسن عسكري (ع) خداحافظي كرده و به منزل خود بازگشتم.»
روز ديگر صبح هنگام رفتم كه بر امام حسن عسكري (ع) سلام كنم، پرده را برداشتم كه حضرت صاحب الامر (ع) را ببينم ولي آن حضرت را مشاهده نكردم. به امام حسن عسكري (ع) عرض كردم: «فداي تو شوم! سيّد من چه شد؟!»
آن حضرت فرمود: «اي عمّه! او را سپردم به آن كسي كه مادر موسي (ع)، فرزندش را به او سپرد.»
( - نجم الثّاقب )