بازگشت

«تولّد شگفت انگيز امام زمان (ع)»



«تولّد شگفت انگيز امام زمان (ع)»

حكيمه خاتون، دختر امام جواد(ع)، بعد از وفات حضرت امام حسن عسكري(ع) مي گويد: بعد از اينكه امام هادي (ع) به شهادت رسيد و امام حسن عسكري (ع) در جاي پدر بزرگوار خود قرار گرفت، من به زيارت او مي رفتم، چنانچه به زيارت پدر آن حضرت مي رفتم. روزي به نزد ايشان رفتم. پس نرجس خاتون به نزد من آمد كه چكمه ام را از پايم دربياورد.

گفتم: «اي خانم بزرگوارم! من بايد چكمه ترا دربياورم.»

گفت: «تو خانم بزرگوار من هست! و من بايد چكمه ترا دربياورم.»

گفتم: «خير! به خدا قسم كه نمي گذارم چكمه مرا دربياوري، بلكه من ترا بر ديدگان خود مي گذارم و ترا خدمت مي كنم.»

امام حسن عسكري (ع) سخنان ما را شنيد و فرمود: «اي عمّه! خداوند ترا جزاي خير بدهد.»

من تا غروب آفتاب در نزد آن حضرت نشستم. سپس كنيزي را صدا كردم و گفت: «لباس مرا بياور تا مراجعت بكنم.»

امام حسن عسكري (ع) فرمود: «اي عمّه! امشب را نزد ما بيتوته كن. زيرا اين شب، شب نيمه شعبان است و بزودي در اين شب مولودي كه كريم است و حجّت خداوند متعال بر خلق مي باشد متولّد مي شود، او كسي است كه خداوند بوسيله او زمين را بعد از مردنش، زنده مي كند.

پس بدرستي كه خداوند عزّوجلّ زود است كه ترا به وليّ خود و حجّت خود بر خلق كه جانشين من است مسرور نمايد.»

گفتم: «اي آقاي من! از چه كسي اين فرزند متولّد مي شود؟»

حضرت فرمود: «از نرجس.»

پس من بخاطر اين بشارت بسيار خوشحال شدم و نزد حضرت نرجس (س) رفتم ولي در او اثر حملي را نديدم، پس تعجّب كردم و به امام حسن عسكري (ع) عرض كردم: «من اثر حملي را در نرجس نمي بينم.»

حضرت تبسّمي كرد و فرمود: «ما اوصياء از شكمها برداشته نمي شويم و مادرانمان، ما را در پهلوهاي خود حمل مي كنند، و ما از ارحام بيرون نمي آييم بلكه از طرف راست مادران خود بيرون مي آييم زيرا ما نورهاي خداوند هستيم كه كثيفي به ما نمي رسد.»

عرض كردم: «اي سيّد من! در چه وقتي از اين شب، آن مولود، متولّد مي شود؟»

حضرت فرمود: «در وقت طلوع فجر.»

چون من از نماز عشاء فارغ شدم، افطار كردم و به رختخواب رفتم و پيوسته مراقب نرجس بودم. چون نيمه شب شد، بر نماز خواندن برخاستم و چون نمازم تمام شد، ديدم نرجس خاتون خوابيده و هيچ مورد خاصّي وجود ندارد.

سپس بيرون رفتم تا ببينم كه فجر شده است يا نه، پس ديدم كه فجر اوّل، طالع شده است و نرجس خاتون همچنان در خواب بود، پس شكّهايي به خاطرم راه يافت. در همين هنگام امام حسن عسكري (ع) از آن جايي كه نشسته بود، مرا صدا زد و فرمود: «اي عمّه! عجله نكن كه اينك امر ولادت نزديك شده است.»

پس من نشستم و سوره هاي «الم سجده» و «يس» را خواندم و در خواندن بودم كه نرجس خاتون، ترسان بيدار شد. من سريع خود را به او رسانيدم و او را به سينه خود چسبانيدم و گفتم: «نام خداي بر تو باد! احساس چيزي مي نمايي؟»

گفت: «بلي اي عمّه!»

در اين حال، ديدم نرجس خاتون، اضطراب دارد، پس او را در بغل گرفتم و نام الهي را بر او خواندم. امام حسن عسكري (ع) صدا زد كه: «سوره قدر را بر او بخوان.»

از او پرسيدم: «چه حالي داري؟»

نرجس خاتون گفت: «ظاهر شد اثر آنچه مولايم فرمود.»

پس مشغول خواندن سوره قدر شدم چنانچه امام حسن عسكري (ع) امر فرموده بود. پس آن طفل در شكم نرجس خاتون نيز با من همراهي مي كرد و آنچه كه من مي خواندم را مي خواند و بر من سلام كرد و من ترسيدم. امام حسن عسكري (ع) صدا زد و فرمود كه: «اي عمّه! از قدرت الهي تعجّب نكن كه حقّ تعالي كوچكهاي ما را به حكمت، گويا مي گرداند و در بزرگي، ما را در روي زمين، حجّت خود مي گرداند.»

سخن حضرت تمام نشده بود كه ناگهان حضرت نرجس (س) از نظرم ناپديد شد و او را نديدم. گويا پرده اي ميان من و او زده شده بود. پس فرياد كنان بسوي حضرت امام حسن عسكري(ع) دويدم. آن حضرت فرمود: «برگرد اي عمّه! كه او را در جاي خود خواهي يافت.»

پس من مراجعت نمودم و بعد از زمان كمي، پرده برداشته شد و نرجس خاتون را ديدم كه بر وي نوري است كه چشمم را خيره نمود و حضرت صاحب الامر (ع) را مشاهده كردم كه به سجده افتاده و انگشتان سبّابه خود را بطرف آسمان بلند كرده بود و مي گفت: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه و انّ جدّي محمّد رسول اللّه و انّ ابي اميرالمؤمنين.» (يعني: شهادت مي دهم كه نيست معبودي جز خداوند و بدرستي جدّ من محمّد، فرستاده خداوند، و پدرم اميرالمؤمنين است.)

آنگاه يك يك امامان را شمرد تا اينكه به خود رسيد، پس فرمود: «اللّهم انجزلي ما وعدتني و اتمم لي امري و ثبّت وطاتي و املاء بي الارض قسطاً و عدلاً.» (يعني: خدايا وفا كن به آنچه كه به من وعده داده اي و امرم را تمام كن و قدمهايم را محكم گردان و بوسيله من زمين را پر از عدل و داد كن.)

در روايت ديگري آمده است كه: چون حضرت مهدي (ع)، متولّد شد به زانو درآمده و دو سبابه خود را بلند نمود. آنگاه عطسه كرد و فرمود: «الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله عبداً ذكر اللّه غير مستنكف و لا مستكبر.» (يعني: سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است و درود خدا بر محمّد و آل او باد، بنده اي كه بدون هيچ ننگ و استكباري خدا را ياد كرد.)

آنگاه فرمود: «ظالمان گمان كردند كه حجّت خداوند باطل خواهد شد، اگر در سخن گفتن به من اجازه مي دادند هرآينه شكّ زايل مي شد.»

( - غيبت شيخ طوسي )