بازگشت

«شكافته شدن ديوار»



مي گويند: بعد از اينكه حضرت صاحب الامر (ع) بر پدرش نماز خواند و او را دفن كرد، جعفر كذّاب نزد بني عبّاس رفت و خبر آن حضرت را به آنان داد. آنها سپاهي را به سامرّاء فرستادند تا بر خانه آن حضرت هجوم ببرند و هر كس را كه در آن يافتند بكشند و سر امام (ع) را بياورند.

هنگامي كه آنان وارد خانه آن حضرت شدند، او را در آخر سرداب روي آب، بر روي حصيري ديدند كه نماز مي خواند و آب سرداب مانند دريايي بود.

وقتي كه اين صحنه را ديدند از دستيابي به آن حضرت مأيوس شدند و وحشت زده نزد خليفه برگشتند و خليفه به آنان دستور داد كه اين قضيّه را مخفي نگه دارند.

پس دوباره سپاهي بيش از بار اوّل به آنجا فرستاد، آنان هم وقتي كه وارد خانه شدند از سرداب، صداي قرائت قرآن شنيدند، درب سرداب قرار گرفتند تا وقتي كه آن حضرت خارج مي شود او را بگيرند، ولي آن حضرت از جائي كه اكنون شبكه است، خارج شد و فرمانده آنان ايستاده بود. وقتي كه آن حضر رفت و ناپديد شد، فرمانده گفت: «پايين برويد و او را بگيريد.»

گفتند: «او از جلوي تو گذشت و تو به ما نگفتي تا او را بگيريم.»

فرمانده گفت: «من او را نديدم.»

پس هراسان مراجعت كردند.»

بار سوّم سپاهي بسوي آن حضرت رفت و او را در آخر سرداب يافتند. پس امام زمان (ع) دستش را بر ديوار گذاشت، ناگهان ديوار شكافته شد و حضرت از آن شكاف بيرون رفت و هنوز هم اثر آن شكاف در آن ديوار پيدا است.»

( - خرايج )