بازگشت

نجات پيدا كردن از اعدام در زندان رژيم شاهنشاهي توسّط امام زمان (ع)



مردي به نام حاج مؤمن در شيراز بود كه جمعي به تقوي و اخلاص و مقام يقين و انقطاع او شهادت مي دهند.

در زمان رژيم سابق، مأمورين ساواك نزد پسردائي حاج مؤمن به نام عبدالنّبي چند قبضه اسلحه پيدا مي كنند و متوجّه مي شوند كه او از افراد انقلابي است و بالأخره او را محكوم به اعدام مي نمايند.

وقتي حكم اعدامش به گوش پدر ومادرش مي رسد آنها مضطرب مي گردند و به نزد مرحوم حاج مؤمن مي روند و از او تقاضاي دعاء مي كنند.

حاج مؤمن به مي گويد: «از رحمت خدا مأيوس نشويد! امروز تمام امور كائنات در دست حضرت بقيّة اللّه (ع) است و من با شما همين امشب كه شب جمعه است در يك محلّ متوسّل به حضرت وليّ عصر (ع) مي شويم، خداي تعالي قادر است كه از بركات وجود مقدّس آن حضرت فرزندتان را نجات دهد.»

پس شب جمعه را حاج مؤمن و پدر و مادر آن شخصي كه مي خواسته اعدام شود احياء مي گيرند و چند ركعتي براي تصفيه روحشان نماز مي خوانند، سپس با دعاها و زيارتهائي كه دستور داده شده متوسّل به آن حضرت مي گردند و بعد مشغول تلاوت آيه شريفه «اَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» مي شوند و به آن حضرت عرض مي كنند ( - سوره نمل آيه 62 )

كه: «آقا! اين جوان به خاطر رفع ظلم از سر شيعيان شما، به تهيّه اسلحه مبادرت كرده و هدفي جز دفاع از مظلوم نداشته و بلكه به خاطر ياري دين اسلام خودش را به خطر انداخته است، لذا از شما نجات او را درخواست مي كنيم.»

بالأخره اين مناجات و اين تضرّع و زاري تا اواخر شب طول مي كشد كه ناگهان هر سه نفر متوجّه مي شوند كه تمام اطاق را بوي عطر و مشك عجيبي احاطه كرده و آثار اظهار لطف حضرت بقيّة اللّه (روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) اطاق را روشن مي كند و هر سه نفر آن حضرت را در بيداري زيارت مي كنند و آن حضرت با كمال محبّت به آنها دلداري مي دهد و رو به پدر و مادر آن جوان اعدامي مي كنند و مي فرمايند: «دعاء شما مستجاب شد، خداوند فرزند شما را نجات خواهد داد و همين فردا به منزل برمي گردد.»

مرحوم حاج مؤمن نقل مي كرد كه: «پدر و مادر آن جوان وقتي آن جمال مقدّس را ديدند و آن كلام دلربا را از آن حضرت شنيدند بي طاقت شده و تا صبح مدهوش روي زمين افتاده بودند. صبح كه آنها به هوش آمدند و به سراغ فرزندشان كه قرار بود همان روز اعدام شود رفتند، از مسئولين زندان سؤال كردند: «فلاني چه شد.» آنها در جواب گفته بودند: «ديشب ناگهان تصميم عوض شد و فعلاً اعدام او به تأخير افتاد و بنا شده كه در خصوص محكوميّت او تجديد نظري شود.» آنها خوشحال به منزل برمي گردند و هنوز ظهر نشده مي بينند كه آن جوان زنداني، به منزل آمده و آزاد گرديده است.

( - داستانهاي شگفت - ملاقات با امام زمان (ع) )