بازگشت

امام زمان (ع) با گوشه چشم، نگاهي به من كردند ودر همان لحظه مرض غيرقابل علاج از م



جناب آقاي سيّد حسن ابطحي از قول مرحوم آية اللّه آقاي حاج شيخ مجتبي قزويني مي نويسد:

آقاي «سيّد محمّد باقر» اهل دامغان كه در مشهد ساكن بود و از علماء و شاگردان مرحوم آية اللّه حاج ميرزا مهدي اصفهاني غروي بود و زياد خدمت معظّم له مي رسيد و سالها مبتلا به مرض «سل» شده بود و آن روزها اين مرض غيرقابل علاج بود و همه از او مأيوس بودند و بسيار ضعيف و نحيف شده بود.

يك روز ديديم، كه او بسيار سر حال و سالم و بانشاط و بدون هيچ كسالتي نزد ما آمد، همه تعجّب كرديم از او علّت شفا يافتنش را پرسيديم.

او گفت: «يك روز كه خون زيادي از حلقم آمد و دكترهامرا مأيوس كرده بودند، خدمت استادم حضرت آيةاللّه غروي رفتم و به ايشان شرح حالم را گفتم.

معظّم له دو زانو نشست و با قاطعيّت عجيبي به من گفت: «تو مگر سيّد نيستي؟! چرا از اجدادت رفع كسالتت را نمي خواهي؟! چرا به محضر حضرت بقيّة اللّه الاعظم (ع) نمي روي و از آن حضرت طلب حاجت نمي كني؟! مگر نمي داني آنها اسماء حسنيِ پروردگارند؟! مگر در دعاي كميل نخوانده اي كه فرموده: «يا من اسمه دواء و ذكره شفاء»؟!

تو اگر مسلمان باشي، اگر سيّد باشي، اگر شيعه باشي، بايدشفايت را همين امروز، از حضرت بقية اللّه (ارواحنا فداه) بگيري!» و خلاصه آنقدر سخنان محرّك و تهييج كننده، به من زد، كه من گريه ام گرفت و از جا بلند شدم مثل آنكه مي خواهم به محضر حضرت بقيّة اللّه (ع) بروم. لذا بدون آنكه متوجّه باشم، اشك مي ريختم و با خود زمزمه مي كردم و مي گفتم: يا حجّة بن الحسن ادركني، و بطرف صحن مقدّس حضرت عليّ بن موسي الرّضا (ع) مي رفتم.

وقتي به در صحن كهنه رسيدم آنجا را طوري ديگر ديدم. صحن بسيار خلوت بود، تنها جمعيّتي كه در صحن ديده مي شد چند نفري بودند، كه با هم مي رفتند و در پيشاپيش آنها سيّدي بود كه من فهميدم آن سيّد، حضرت وليّ عصر (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) است با خودم گفتم، كه چون ممكن است آنها بروند و من به آنها نرسم، خوب است كه آقا را صدا بزنم و از ايشان شفاي مرض خود را بگيرم.

همين كه اين خطور در دلم گذشت ديدم، كه آن حضرت برگشتند و با گوشه چشم نگاهي به من كردند. عرق سردي به بدنم نشست، ناگهان صحن مقدّس را بحال عادّي ديدم و ديگر از آن چند نفر خبري نبود و مردم به طور عادّي در صحن رفت و آمد مي كردند.

من بهت زده شدم، در اين بين متوجّه شدم كه از آثار كسالت «سل» چيزي در من نيست. به خانه برگشتم و پرهيز را شكستم و آنچنان حالم خوب و سالم شده است، كه هر چه مي خواهم سرفه بكنم نمي توانم و سرفه ام نمي آيد.»

مرحوم حاج شيخ مجتبي قزويني (رحمةاللّه عليه) در اينجا به گريه افتاد و فرمودند: «بله اين بود قضيه آقاي سيّد محمّد باقر دامغاني و من بعد از سالها كه او را مي ديدم حالش بسيار خوب بود و حتّي فربه شده بود.

آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمي به ما كنند

اگر اهل علم و سادات به آن حضرت توجّه پيدا كنند، چون سربازند، چون خادم و خدمتگذارند، چون به آن حضرت نزديكترند.

آن حضرت به آنها توجّه بيشتري خواهد كرد و زندگي مادّي و معنوي آنها را به احسن وجه اداره خواهد فرمود.

ولي اگر خداي نكرده سهم امام (ع) را بخورند، علاوه بر آنكه متوجّه آن وجود مقدّس نباشند و با آن حضرت مناجاتي نداشته باشند و در شبانه روز لااقل يك ساعت به آن حضرت عرض ارادت نكنند، بلكه دوستان آن حضرت را هم مسخره كنند. بدانند كه مورد غضب آن وليّ خدا قرار مي گيرند و تار و پود جنبه هاي مادّي و معنوي آنها بر باد مي رود چنانكه اين موضوع مكرّر تجربه شده است.»

( - ملاقات با امام زمان (ع) )