بازگشت

آشنايي و گفتگو با راهنماي عالم برزخ (هادي)



پس از برهه اي كه به حال آمدم و چشم باز نمودم، خود را در حجره مفروشي ديدم و جوان خوش رو و خوش مو و خوش بويي را ديدم كه سر مرا به زانو نهاده و منتظر به حال آمدن من است و من براي تأدّب و تواضع برخاستم، به آن جوان سلام نمودم. او هم تبسّمي نموده برخاست و جواب سلام داده و با من معانقه و مهرباني نموده و گفت: «بنشين! كه من نه پيغمبرم و نه امام و نه ملك، بلكه حبيب و رفيق تو هستم.»

پرسيدم: «شما كه هستيد و اسم تو چيست و حسب و نسب خود را به من بگو و زهي توفيق كه تو رفيق من باشي و من هميشه با تو باشم.»

گفت: «اسمم هادي است، يعني راهنما و يك كنيه ام «ابوالوفا» و ديگري «ابوتراب» است و من بودم كه جواب آخري را به دل تو انداختم و تو گفتي و خلاصي يافتي و اگر آن جواب را نگفته بودي، با آن عمود مي زدند كه جاي تو پر آتش مي شد.»

گفتم: «از مراحم حضرت عالي ممنونم كه حقيقتاً آزاد كرده شما هستم؛ ولي آن سؤال آخري آنها به نظر من بي فايده و بهانه گيري بود زيرا كه عقايد اسلاميّه را بدرستي جواب دادم و امور واقعيّه را كه شخص اظهار مي كند، چون و چرايي ندارد. مثلاً اگر آتشي بدست آدم بگذارند و اظهار كند كه دستم سوخت، نبايد پرسيد كه چرا اظهار مي كني دستم سوخت؟ و اگر كسي هم جاهلانه بپرسد، جوابش اين است كه: مگر كوري؟! نمي بيني كه آتش به روي دستم هست؟! و اين سؤال آخري از اين قبيل است.»

گفت: «نه چنين است، زيرا كه مجرّد (تنها) مطابقه كلام با واقع، مفيد به حال انسان نيست؛ بلكه انصاف و عقيده قلبي لازم است كه او را محرّك شود بسوي عمل، چنانكه گفته شد: «لا تقولو آمنّا و لمّا يدخل الايمان في قلوبكم.» (نگوييد ايمان آورديم زيرا هنوز ايمان وارد قلبهاي شما نشده است.)

مگر در روز اوّل، در جواب «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟» (آيا من پروردگار شما نيستم؟) همه بلي نگفتند و اقرار به ربوبيّت و معنويّت حقّ، كما هو الواقع، نكردند؟»

گفتم: «چرا.»

هادي گفت: «در جهان مادّي كه امتحان شدند به تكاليف، چون آن اقرار روز اوّل، زبانيِ صِرف بود، از بعضي از اين تكاليف سربرتافتند و از بوته امتحان، خالص عيار بيرون نيامدند. حالا در منزل اوّل اين جهان نيز همه، از مؤمن و منافق سؤالات اينها را بدرستي و موافق با واقع جواب مي دهند و اين پرسش آخري امتحاني است كه اگر عقيده قلبي باشد، همان جواب داده مي شود و خلاصي حاصل است؛ و الاّ جواب خواهد داد كه: به تقليد مردم گفتم. «كان النّاس يقولون، فقلت.» (مردم مي گويند پس من هم مي گويم) و تقليد در گفتار، بدون عقدِقلب (جاري شدن در قلب)، مفيد فايده نخواهد بود؛ چنانچه تو خود مي داني كه در اخبار معصومين همين تفصيل وارد شده است.»

گفتم: «حالا يادم آمد كه همين تفصيل در اخبار وارد است؛ ولي دهشت و وحشت هنگام سؤال، از يادم برده و تو، به يادم آوردي. خدا مرا بي تو نگذارد. حالا بگو تو از كجا با من آشنا شدي؟ و حال آنكه من با تو سابقه اي ندارم و با اين همه عشق مفرطي كه به تو دارم، فراق تو را مساوي با هلاكت خود مي دانم.»

گفت: «من از اوّل با تو بوده ام و مهرباني داشته ام وليكن محسوس تو نبوده ام؛ چون ديده تو در جهان مادّي، چندان بينايي نداشته. من همان رشته محبّت و ارتباط تو به عليّ ابن ابي طالب و اهل بيت پيغمبر: و سوره هداي هستم از او در تو، بقدر قابليّت تو. از اين رو، اسم من هادي است ولي نسبت به تو. و او هادي همه پرهيزكاران است. «ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ.» (اين كتابي است كه هيچ شكّي در آن نيست و براي متّقين هدايت است.) و من همان تمسّك و وابست تو است به آن ( - سوره بقره آيه 2 )

عروة الوثقي ، «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي لاَانْفِصامَ لَها.» (پس كسي كه به طاغوت كافر شود ( - سوره بقره آيه 256 )

و به خدا ايمان آورد پس به دستگيره محكمي چنگ زده است كه جدا شدن براي آن نيست.) و از تو هيچ جدايي ندارم، مگر اينكه تو خود را به هوسهايي، از من دور داري، و وجه اينكه كنيه من «ابوالوفا» و «ابوتراب» شده است رفتار توست بر طبق اقوال و وعده ها، غالباً و حتّي الامكان و تواضع توست براي مؤمنين. و سخن كوتاه: من متولّد از علي هستم، در گهواره دل تو، به اندازه قوّه و استعداد تو. و سازگاري و ناسازگاري و بود و نبود من با تو، به دست و اختيار تو بوده؛ در صورت معصيت از تو گريخته ام و پس از توبه، با تو همنشين بوده ام و از اين جهت گفتم در مسافرت اين جهان از تو جدايي ندارم، مگر هنگام تقصير و يا قصوري كه از ناحيه خودت بوده. «وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ * وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.» (خداوند هرگز به ( - سوره آل عمران آيه 182 - سوره توبه آيه 70 )

بندگان خود ظلم و ستم نمي كند. بلكه آنان خود به خويشتن ظلم و ستم كردند.)

من الآن مي روم و تو بايد في الجمله استراحت كني. و من همان امانت الهيّه ام كه به تو سپرده شده است. قرآن پر است از قصّه هاي من.

هر حديثي كه بوي درد كند

شرح احوال تو به توي من است

ولي افسوس كه اين همه قرآن خوانديد و با من اظهار ناشناسايي مي نماييد. خداحافظ!»

تنها كه ماندم به فكر احوال خود و بيانات هادي فرو رفتم. ديدم حقيقتاً حالات و رفتارهاي آدمي در جهان مادّي، خوابي است كه ديده شده، و حالا كه بيدار و هوشيار شده ايم، تعبير آن خواب است كه ظاهر و مرئي مي شود. كلام ذوالقرنين در ظلمات كه: «هركه از اين ريگ بردارد به روشنايي كه رسيد پشيمان است و هر كس كه بر نداشت نيز پشيمان خواهد بود» كنايه از همين دو حال انسان خواهد بود در دنيا و آخرت كه هر كس به اندازه اي افسوس دارد: «اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ.» (افسوس و حسرت بر من، از كوتاهي هايي كه در اطاعت فرمان خدا كردم.) و لكن پشيماني حالا سودي ( - سوره زمر آيه 56 )

ندارد، درِ توبه بسته شده و در اين انديشه و غم و اندوه خمار خواب مرا گرفت.