عذاب سخت و وحشتناك دشمنان اهل بيت(ع) و مضاعف شدن عذاب آنها بخاطر لعن شيعيان بر آ
تا آنكه رسيديم در گردش خود، به روي تلّي كه صد قدمي دور از اردوگاه بود و از روي آن تلّ، نظر كرديم، ديديم در اُفُق مشرقي، سراسر اُفُق را ابر سياه متراكمي فراگرفته است و از آن ابر، برق و تير شهابها، به اشكال مختلفه و حركات متشتّته، چنان ريزش دارد كه گويا اُفُق يكپارچه آتش شده است و غرّشهاي سختي از آن ابر، به گوش ما مي رسيد.
آقاي ملائكه كه نظرش به آن مأموريّت واويلا افتاد، گفت: «لا حول و لا قوّة الاَّ باللَّه.»
گفتم: «در آنجا چه خبر است؟»
گفت: «آن هواي برهوت است و آن ريزش تير شهابها كه بصورت نيزه و شمشير و خنجر و عمود است، بر دشمنان آل محمّد ريزش دارد و آنها، صورت لعن هايي است كه مؤمنين بر آنها مي كنند. والاّ اصل عذاب و انتقام الهي در زمين است كه مانند كوره حدّادان (آهنگران)، سُرخ و در تابش است، با آن گزنده و درّندگان آتشيني كه در آنجا موجود است و نهرهايي كه از مس گداخته در آنجا در جريان است.»
و ما مي ديديم كه آن تير شهابها، به هريك از آنها كه اصابت مي كرد، از ابدان آنها مي گذشت و به ديگران اصابت مي نمود و هكذا و هلمّ جراً؛ و اگر احياناً به زمين مي خورد، دوباره بلند شده، به چند نفر ديگر اصابت مي كرد و اگر كسي از مقابل آنها فرار مي كرد، آن شهاب او را تعاقب (تعقيب) مي نمود؛ كانّه هدف خود را مي شناخت و شعور داشت. كما قيل: «وَ اِنَّ الدَّارَ الْاخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ.» (اين زندگي چيزي جز سرگرمي و بازي نيست و زندگي واقعي سراي آخرت است.)
( - سوره عنكبوت آيه 64 )
و آن آدمها ديده مي شدند كه بي اختيار بلند مي شوند و به زمين مي خورند؛ مانند دانه هاي اسپند در تاوه (مايتابه) داغ كه به يك جا قرار و آرام نداشتند و ناله و فرياد آنها مانند صداي سگ به گوش ما مي رسيد و اين منظره، بسي موجب مسرّت و چشم روشني من شده بود. اعلان داديم كه خيمه مرا بر روي همين تلّ بزنند و تمام اردو نيز خيمه هاي خود را در اطراف اين تلّ بزنند و تماشاي اين منظره خوش آيند را بنمايند كه خوب، مسرّت آور است.
همگي آمدند و خوشحال مي شدند و اظهار شادماني مي نمودند و كف مي زدند و هلهله مي كردند. «فَرِحينَ بِما اتيهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.» (آنها بخاطر نعمتهاي فراواني كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است خوشحالند.)
( - سوره آل عمران آيه 170 )
و چون آقاي ملائكه فرمودند كه اين تير شهابهايي كه بر دشمنان ريزش دارد، اثر لعنهاي مؤمنين است، به لشگر امر نموديم كه لعن نمايند دشمنان اهلبيت را و خودِ مخلص، براي تذكار و تعليم، جلو افتادم و گفتم: «اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَم حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلي ذلِكَ اَللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتي جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلي قَتْلِهِ اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً» (پروردگارا! لعنت كن اوّل ظالمي كه در حقّ محمّد و آل محمّد(ع) ظلم نمود و همچنين بر آخرين كسي كه از آن ظالمان، در ظلم و ستمشان پيروي كرد. پروردگارا! لعنت كن گروههايي را كه با حسين (ع) جنگ كردند و لعنت كن بر آنانكه در كشتن او مشايعت نموده و پيمان بستند و از آن پيروي نمودند. پروردگارا! همه آنان را لعنت نما.)
ونيزخواندم: «اَللَّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّي وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ اَللَّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَاللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبي سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ اِلي يَوْمِ الْقِيمَةِ» (پروردگارا! لعن مرا مخصوص اوّلين ظالم گردان و ابتدا اوّلي را گرفتار لعنت خود كن و آنگاه دوّمي و سوّمي و چهارمي را لعنت نما و يزيد را كه پنجمين آنهاست لعنت كن و لعنت كن عبيداللَّه بن زياد و پسر مرجانه و عمر بن سعد و شمر و آل ابي سفيان و آل زياد و آل مروان را تا روز قيامت.)
و تمام لشگر در صف ايستاده، به اين دو طور (نوع) لعن، مشغول شدند و صداها را به لعن بلند مي نمودند و ديده مي شد در ساحت برهوت كه به آن تير شهابها، ميليون ميليون افزوده شد و دود و غبار، فضا و عرصه آنجا را تيره و تار نمود و چنان شدّت نمود كه اگر شهاب به يكي اصابت مي نمود، بلند مي شد از زمين و در بين، شهابهايي به او اصابت مي نمود. از اصابت يكي بطرف مشرق و از ديگري به طرف مغرب و از سوّم به شمال و از چهارم به جنوب و گاهي به فوق و گاه به تحت، همچون گويي در بين چوگانهاي مختلف، حيران و سرگردان و در ميان فضا مي بود؛ تا پس از مدّتي به زمين مي رسيد.
و از شدّت شوق، لشگر بر اوراد و لعن مي افزود، تا به حدّي كه دهانها، خشك و زبانها، كُند مي گرديد.
و بدنهاي آنان (يعني: جهنّميان) كباب مي شد و همچون پنجره، سوراخ سوراخ شده و با اين همه، لوعه (آتش) دلشان (دل بهشتيان) ساكن نمي شد و قرير العين (چشم روشن) نمي شدند چه، آخر درجه حصول انتقام و آرامي و خنك شدن دل مظلوم، به مُردن ظالم و بيرون شدن از دار هستي بود؛ چنانكه در دنيا، خنك شدن دل مظلوم، بيرون كردن ظالم بود از صفحه دنيا، كه در نظر، نيست گردد و مردن و نيست شدن از عالم آخرت، شايد ممكن نباشد؛ چه حيات آنجا ذاتي است ولو بدن آنها كباب و سوراخ گردد، چنانچه فرموده است: «وَاِنَّ الدَّارَ الْاخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ.» (اين زندگي چيزي جز سرگرمي و بازي ( - سوره عنكبوت آيه 64 )
نيست و زندگي واقعي سراي آخرت است.)
«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها.» (هرگاه پوستهاي تنشان در آن بريان گردد و بسوزد، پوستهاي ديگري بجاي آن ( - سوره نساء آيه 56 )
قرارمي دهيم.)
و با رؤساي افواج كه هفت نفر بوديم، با هفت نفر رؤساي ملائكه، در خيمه من جمع شديم و بناي مشورت نهاديم كه چه كنيم، كه انتقام كلّي حاصل شود و دلها از جوش و خروش، ساكن و آرام گيرد و با اين محاربه معنويّه كه پيش گرفته ايم دلها خنك شود.
و علاوه بر اين، دل امام زمان كه قلب عالم امكان است در جوش و خروش است و پُر از اندوه و حزن مي باشد و شيعيان كه پروانه آن شمع، و شاخ و برگ آن درختند نيز از غصّه و حزن بيرون نروند كه: «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا، يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا.» (شيعيان ما را از باقي مانده طينت ما خلق شده اند و خلقت آنها با آب ولايت ما عجين شده است. آنها به هنگام خوشحالي ما، خوشحال و در حزن و اندوه ما، محزون و اندوهناك هستند.)
بعضي گفتند: «خوب است وارد برهوت شده، با اسلحه سرد، آنها را قطعه قطعه كنيم ولو نميرند، چون به دست خود زده ايم، شايد دلمان خنك شود.»
آقاي ملائكه گفت: «به يقين معلوم است كه آن عذابي كه دارند، اشدّ از كشتاركردن شما است. علاوه بر اين، اجازه دخول در برهوت براي شما نيامده است.»
ديگري گفت: «علاوه بر اين، با دخول ما در برهوت، عذاب از آنها برداشته مي شود؛ زيرا چنانكه مؤمن از آتش جهنّم ترسان است، آتش بيش از او از مؤمن ترسان است؛ پس دخول ما در برهوت براي تعذيب آنان، باعث رفع عذاب ازآنها است و اين نقض غرض (خلاف مقصود) است.»
من گفتم: «سبب و باعث جوش و جگر خوني ما، جوش و خروش و اندوهگيني امام زمان است، تا دل او خنك و خالي نگردد، محال است كه از ما خنك شود؛ چون دل شيعه، پابند دل اوست. بايد فكري نمود كه او را از انتظار بيرون نمود و اين، به غير از دعا و التماس از خدا كه اِذن خروج به او بدهد، چاره اي ندارد. ما با جدّيّت تمام، از چاره ساز بيچارگان بخواهيم كه درد ما را چاره كند.»