بازگشت

سخنراني براي بهشتيان در مورد ظهور امام زمان (ع)



پس از تمامي آن كلمات، بواسطه اختلاف در مشارب و مذاق و آب گيري فهم ها، قاله قاله (صحبت و گفتگو) و مباحثه در ميانشان درافتاد.

يكي مي گفت: «ما نمي رويم به سرحدّ برهوت! مگر ما نمي دانيم كه اجمالاً آنها معذّبند؟ و خدا، مع ذلك به ما حقّ داده است كه بدست خودمان قصاص و احقاق حقّمان را بنماييم.»

ديگري مي گفت: «بايد برويم به سر حدّ برهوت! تماشا و سياحتي مي نماييم و البتّه تشفّي (شفا و خنك شدن) قلبمان، به مقداري، حاصل خواهد شد و اگر بالكليّه (كاملاً) شفا نيافتيم، بيش از اين نبايد تعقيب كنيم كه مبادا لج كند و آن سرش بالا بيايد، چنانكه در دنيا از سُست عنصري شيعه، لج كرده و اين قضيّه را به تأخير انداخته.»

و ديگري مي گفت: «خير! بايد پس از ديدن برهوت، ازمطلب تعقيب نماييم؛ هرچه مي شود، بشود! ما بيش از اين صبر و حوصله نداريم.»

و علي الجمله، چنان قال و قيلي رُخ نمود كه صد درجه از حمّام زنانه بدتر بود، كه غالباً حرفها مفهوم نمي شد و آنچه امر به سكوت و آرامي مي نموديم مفيد نبود، تا اينكه فوج آقايان ملائكه وارد شدند با يك جبروت و طمطراقي (شأن و شوكتي) كه ديده ها خيره مي شد، خصوصاً وقتي كه ما را به لباسهاي كهنه و سر و پاي برهنه و ژوليده و گردآلود و ذليل ملاحظه نمودند و خصوص مرا، كه اين آتش ها همه از گور من بيرون شده بود، از همه خرابتر ديدند؛ آن كبريائي و منائيشان، نسبت به ما اوج گرفت و بنظر حقارت به ما نگريستند؛ همان نظري كه در اوّل خلقت به ما داشتند و به آمدن اينها، ثوره (همهمه و انقلاب) جماعت فرونشست.

من هم، براي رفع اختلاف آراء و وانمود كردن به آقايان ملائكه كه بر ما فضلي ندارند بلكه ما افضل از آنهاييم، بدون اعتنا به آقايان ملائكه، به منبر رفتم و شروع به خطبه نمودم وآنها تعجّب نمودند كه من در حضور آنها چه مي توانم بگويم و از روي بي اعتنايي به مجلس نشستند و من هم خواندم: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم. الحمدللَّه الّذي لا اله الّا هو عالم الغيب و الشّهادة، الرّحمن الرّحيم، الملك القدّوس، السّلام المؤمن المهيمن، العزيز الجبّار المتكبّر، ربّ العالمين، مجيب دعوة المضطرّين، كاشف المكروبين، راحم المساكين، امان الخائفين وغياث المستغيثين، واضع المستكبرين.» (به نام خداوند مهربان عامّ و مهربان خاصّ. حمد و ستايش مخصوص خداوندي است كه معبودي جز او نيست. عالم غيب و آشكار، رحمان و رحيم است. مالك اصلي است و از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است. به كسي ستم نمي كند. آرامش بخش است. بر همه مراقب است. قدرتمند شكست ناپذير است و بااراده خود هر امري را اصلاح مي كند و شايسته عظمت و بزرگي است. پرورش دهنده عالميان است. اجابت كننده دعاي درماندگان، برطرف كننده مشكل گرفتاران، رحم كننده به مسكينان، امان دهنده خائفين، به فرياد رسنده فرياد خواهان و كوبنده متكبّران است.)

در اينجا آقايان ملائكه به زانو درآمده و نشستند. براي اينكه كلمه آخري، شايد درباره آنها بود.

«و السّلام و الصّلوة علي اوّل العدد و ظلّ الواحد الاحد، فاتحة كتاب الموجود، بسملة نورالوجود، البيت المعمور و الكتاب المسطور وآله الغرّ الميامين و سلالة النبيّين و صفوة المرسلين وخيرة ربّ العالمين، سيّما ابن عمّه و صهره و وزيره وخليفته صاحب العجائب و مظهر الغرائب و مفرق الكتائب و الليث الغالب، عليّ بن ابي طالب. و بعد: و قد قال عزّ من قائل وجلّ من متكلّم بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً.» (سلام و صلوات بر اوّلين عدد ( - سوره قصص آيه 5 )

(آنكه خلقت با وجود او شروع گرديده) و سايه ذات يگانه و يكتا (مظهر اسماء خداوند) ابتداي كتاب آفرينش، آغاز نور وجود، حقيقت كعبه و كتاب نوشته شده و سلام و صلوات بر آل او كه نورهاي درخشنده و سلاله نبيّين، برگزيده فرستادگان و انتخاب شده پروردگار جهانيان بويژه بر پسر عمو و داماد و وزير و خليفه اش؛ آنكه داراي امورشگفت انگيز و محلّ ظهور كارهاي فوق العاده و كوباننده لشگريان كفر، شير هميشه غلبه كننده، عليّ بن ابيطالب. و بعد اينكه خداوند مي فرمايد: ما مي خواهيم بر مستضعفان در زمين منّت گذاريم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم)

يا اخوان الصّفا و فرسان الهيجا (اي برادران باصفا و قهرمانان ميدان نبرد) و دوستداران امامان و هاديان امّت!

اهل بيت پيغمبر ما با آنكه ضعيف نبودند، مستضعف شدند و در دنياي جهالت پرور، به دست جُهّال ظالم، مظلوم بودند و درب خانه شان را بستند.

«اَللَّهُمَّ بَلي ان عُتُلٍ ّ زَنيمٍ.» (خدايا! ستم پيشه حرام زاده چنين كرد)، درِ خانه دختر پيغمبرتان را باز نمود، (يعني آتش زدند) و او را بين در و ديوار فشار داد، حتّي «ثبت المسار بين، ثدييها.» (تا اينكه ميخ درب در سينه او جاي گرفت.)

و ريسمان به گردن «حبل اللَّه المتين» (ريسمان محكم خدا) انداختند و كشيدند به قهر و غلبه، و صداي «هل من ناصر» (آيا ياري كننده اي هست؟) بلند نمود، كسي جوابش را نداد.

و همچنين حسين بن علي، رحمت واسعه الهي، يكّه تاز ميدان عشق نامتناهي، صدا به «هل من ناصر» بلند نمود، كسي جوابش را نداده، و حالا صدايش به ما رسيده و البتّه ما بايد لبيّك گويان، آنچه از دستمان برآيد دريغ نكنيم، و در اين استدعايي كه از حقّ داريم ، دنيا و آخرتي منظور نيست. در دنيا آنچه انتظار كشيديم، چشمِ انتظار، كور و حسرت روز موعود، بگور برديم. حالا غير آن مقصود، مقصود ديگري نداريم و غير آن روش، روش ديگري نپوييم. كوته نظراني كه گفتند، زياد از مقصود تعقيب ننماييم و اصرار نكنيم مبادا آن سرش بالا بيايد، خيال نموده اند اين اصرار و الحاح (پافشاري) در طلب از يك نفر، مخلوقِ فرومايه است نه از ربّ كريم! آنان بدانند كه كارِپاكان را نبايد قياس به ناپاكان نمود. «فانَّهُ أرحم الرّاحمين و لا يبرمه الحاح الملحّين.» (پس بدرستي كه خداوند مهربانترين مهربانان است. اصرارِ اصرارورزان، او را ملول نمي نمايد.)

و همچنين گفتار كساني كه نبايد به تماشاي عذاب آنها برويم چون به او تشفّي كامل حاصل نمي شود زيرا در اين هم يك نحوه تمرّد ولجاجت است با حضرت باري تعالي عزّاسمه؛ بلكه بايد رفت و آن هم با قوّه و استعداد جنگي كه اگر اجازه جنگ حاصل شد، بايد جنگ نمود، چون بناي ما بر اين است كه در آن سر حدّ بمانيم و دست از مطالبه مقصود برنداريم؛ تا شاهد مقصود را به كف آريم ولو هزاران سال طول بكشد و هر كس از شما چنين عزم ثابت و اراده آهنين و همّت عالي دارد، همراه شود، والّا از اينجا نبايد حركت كند. او در عوض نفع، بر ضرر ما خواهد بود.»

دوازده هزار مرد نامي حركت نموده كه: همه ما حاضريم و به اينجا برنمي گرديم تا كار به انجام نرسد. و من هم از منبر پايين آمدم. دريچه خانه باز شد. يك هزار نفر مسلّح شده و سوار شدند. پرچمي به رئيسشان داده و سفارش نموده كه در هر پستي و بلندي، حال صعود و هبوط (فرود آمدن)، صدا به «لبّيك وسعديك» بلند نماييد كه گويا «هل من ناصر» آن دو امام غريب و بي كس را مي شنوند، كه خونها در جوش باشد.