بازگشت

گفتگوي پيامبر (ص) با خداوند در مورد ظهور



بس كه يا محمّد و يا علي! يا علي و يا محمّد! گفتيم كه اين دو رئيس را نيز منقلب نموديم و حضرت زهرا (س) نيز اين آتش را دامن مي زد. مبادي عاليه نيز دست به دعا بلند نمودند كه:

«اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَنا بِظُهُورِ قائِمِنا وَ انْتَقِمْ مِنْ أَعْدائِنا بِنُصْرَةِ قائِمِنا وَ اَظْهِرْ فيكَ الْخالِصِ حَتّي يَعْبُدُونَكَ فِي الْبَلاءِ وَ لايُشْرِكُونَ بِكَ شَيْئاً.» (پروردگارا!باظهور قائم آل محمّد (صلوات اللَّه عليهم) در فرج و گشايش امور ما شتاب فرما! و با ياري حضرت، از دشمنان ما انتقام بگير! و بندگان خالص خود را ظاهر فرما تا به هنگام بلا و گرفتاري، از عبادت تو دست نكشند و كسي را شريك تو نسازند.)

و در نزد ما لوحي بود كه آنچه گفت و شنودي كه در ملاءاعلي مي شد، در آن لوح كپيه مي شد و ما مطّلع مي شديم.

و از حضرت حقّ خطاب رسيد كه: «يا مُحَمَّدُ! قَدْ اَجَبْتُ دَعْوَتَكَ وَ سَأَفي بِذلِكَ مِنْ قَريبٍ.» (اي محمّد! به تحقيق دعوت تو را پذيرفتم و بزودي به آن وفا خواهم كرد.)

پيغمبر عرض نمود كه: «ما راضي بوده ايم به رضاي تو «هرچه آن خسرو كند، شيرين بُوَد.» ولي بنده اي از بندگان تو وارد مهمانخانه تو شده و با ساير مهمانان بر سر سفره مهماني نشسته، ولي دست دراز نمي كند تا اينكه حاجتشان روا گردد و حاجتشان ظهور مهدي موعود است و چنين مي گويند كه: «امام زمان و محبوب ما، بواسطه مصائب وارده و طول انتظار، عيش و نوش بر او گوارا نيست، پس چطور بر ما گوارا شود و او در گريه و ناله باشد؟ چطور مي شود كه ما در خنده و سرور باشيم؟ مرده باد عاشقي كه به رنگ معشوق نباشد» و چون در دنيا به اين عادت آموخته شده اند كه حوائج و خواهش بزرگي كه ازكريمان داشتند، در سر سفره آن كريم اگر دست دراز نمي كردند تا آن حاجت روا نمي شد، آن ميزبان كريم، آن حاجت را بلاتأمّل برمي آورد؛ ولو هر چه بر او سخت و مشكل بود و معتقدند كه: «اَنْتَ اَكْرَمُ الْاَكْرَمينَ وَ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٍ وَ مَوضِعُ حاجاتِ الطَّالِبينَ وَ غِياثُ الْمُضْطَرّينَ وَ لا رادَّ لِحُكْمِكَ وَ لا مانِعَ مِنْ اَمْرِكَ.» (تو بزرگوارترين بزرگواراني و تو بر همه كاري توانا هستي و جايگاه حوائج طالبين هستي و تو فريادرس بيچارگاني. منع كننده اي براي حكم و امر تو نيست .)»

و ما همچون شتران تشنه كه بر آب ورود كنند، دراطراف آن لوح، كه كلمات پيغمبر كپيه مي شد، ازدحام نموده، از نكات و اشارات آن كلمات فهميديم كه ميلِ دل پيغمبر بطرف ما مي دَوَد و به بعضي ملاحظات، وسط ريسمان را گرفته؛ واُميدواري كلّي حاصل نموديم كه شاهد مقصود را بزودي در آغوش خواهيم درآورد و همان طور در روي آن لوح، بصورت ازدحام و پهلو زدن و فشار يكديگر، با صورتهاي برافروخته از خوشحالي، منتظر جواب حقّ هستيم كه جواب پيغمبرش را چه خواهد داد؟ و مطمئن هستيم كه به نجاح مقصود، جواب خواهد داد، چه ميل دل پيغمبر به اين طرف مشهود حقّ بود و آن بيان پيغمبر كه قدرت و كرم حقّ را به جوش مي آورد، به جز روا كردن حاجت، جوابي براي حقّ نگذاشت.

و مقداري حقّ متعال در جواب پيغمبر تأمّل و سكوت نمود، گويا ترديد دارد در جواب. «كتردّده في قبض روح، عبده المؤمن.» (مانند تأمّل و ترديد در قبض روح بنده مؤمنش) كه جواب حبيبش را به «لا» (نه) بدهد «و هو يكره مسائته.» (در حالي كه خداوند ناخوشيِ دوستش را نمي خواهد) و يا به «نَعَمْ» (بلي) بدهد. و شايد سلسله تقادير به اين زودي مقتضي نشده است.

ناگهان جواب حقّ اينطور صورت گرفت كه: «انتقام ما، از اعداء در برهوت باشد. مايتصوّر، مكشوف است در نزد وليّ ما، حجّة بن الحسن، و او چندان از تأخير انتقام دنيوي نگراني ندارد، با وجود آن مصالحي كه در تأخير است. و رضاي او منوط به رضاي ماست.

«وَ ما تَشاؤُونَ اِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّه.» (و شما هيچ چيز را نمي خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد.)

( - سوره انسان آيه 30 )

و امّا اين گروه كم استعداد كه حوصله شان تنگ شده ومجالسي تشكيل داده و ختم گرفته اند، اگر چه به درجه اي هم حقّ دارند كه درياي رحمت و غيرت مرا به جوش آورده اند، به من لازم شده است كه جبران دردِدل آنها را بنمايم كه مهمان منند. لذا فوجي از ملائكه فرستادم كه آنها را ببرند به سر حدّ برهوت و ببينند كه چه بر دشمنان مي گذرد از سختي عذاب، كه دلهايشان خنك شود.»