غضب حضرت اباالفضل (ع) بر يكي از علماء شهوت ران
رفتيم، يك ميدان به عمارت و قصر سلطنتي مانده بود. ديديم از دو طرف خيابان جوانهاي خوش صورت، به يك سنّ و سال، در دو طرف صف كشيده و شمشيرهاي برهنه به روي دوش نهاده، ساكت و بي حركت ايستاده اند.
هادي از بزرگ آنها اجازه خواست، از ميان آنها عبور نموديم. بسيار بر خود خائف بوديم كه اين تذكره به امضاي اين پادشاه خواهد رسيد يا خير؟ به درِ قصر كه رسيديم، ديديم چند سوار مسلّح و عبوس از قصر بيرون آمدند و صداي با هيبتي به «العجل! العجل!» ازقصر بلند بود و اين سواران به تاخت رفتند و از آن صدا، اندام همه مي لرزيد.
از كسي كه از قصر بيرون آمد، پرسيديم: «چه خبر است؟»
گفت: «ابوالفضل (ع) بر يكي از علماي سوء كه مي بايست در زمين شهوت محبوس بماند و با اشتباه كاري، داخل زمين وادي السّلام شده، غضب نموده، سواره فرستادند كه او را برگردانند.»
و ما، «خائفاً يَترقَّب.» (بيمناك و نگران) وارد قصر شديم كه ديديم صورت، برافروخته و رگهاي گردن، از غضب پُر شده و چشمها چون كاسه خون گرديده مي گفت: «علاوه بر اينكه عذاب اينها دو مقابل بايد باشد، مع ذلك (با اين حال) آزادانه وارد اين سرزمين طيّب و طاهر شده و كسي هم جلوگير آنها نشده. چه فرق است بين اينها و شُرَيح، قاضي كوفه كه فتواي قتل برادرم را داد؟»
از هيبت آن بزرگوار، نَفَس ها در سينه ها گره شده، مانند مجسّمه هاي بي روح، مردم ايستاده اند و ما هم در گوشه اي خزيده، مثل بيد مي لرزيديم تا آنكه سواران برگشتند وعرض نمودند كه آن عالم را به «چاه ويل» محبوس كرديم و موكّلين را نيز تنبيه نموديم.