بازگشت

وادي وحشتناك تمسخركنندگان و غيبت كنندگان



رسيديم به منزلگاه مسافرين كه در بيابان قفري (بي آب و علفي) واقع بود و چيزي در اين منزل پيدا نمي شد، فقط مسافرين از زاد و توشه خود كه در ميان توبره پشتي خود داشتند، اعاشه نمودند و چون اعضاي من بواسطه زمين خوردن از اسب، دردمندي داشت، هادي از ميان قوطي كه توبره پشتي بود، دوايي بيرون كرد و به بدن من ماليد. دردها رفع شد و تندرست شدم. از هادي پرسيدم: «اين چه دوايي بود؟»

گفت: «باطن حمدي بود كه در دنيا در مقابل نعمتهاي الهي بجا آورده بودي و چنانكه قرائت حمد در دنيا دواي هر دردي بود الّا مرگ، در آخرت نيز باطن حمد كه نعمتها را از جانب منعم حقيقي دانستن و از او امتنان داشتن است، دواي هر درد اُخروي است.»

قال اللَّه تعالي : «حمدني عبدي و علم انّ النّعم الّتي له، من عندي و انّ البلايا الّتي اندفعت عنه فبطولي. اشهد كم فانّي اضيف له الي نعم الدّنيا، نعم الآخرة و ادفع عنه بلايا الآخرة، كما دفعت عنه بلايا الدّنيا.» (خداوند متعال مي فرمايد: بنده من، مرا حمد نمود و دانست كه نعمتهايي كه دارد از جانب من است و بلاهايي كه از او دفع گرديد از لطف و بخشش من بود. پس اي ملائكه! شما را گواه مي گيرم كه نعمتهاي آخرت را به نعمتهاي دنياي اضافه مي كنم و بلاهاي آخرت را از او دفع مي نمايم همانگونه كه بلاهاي دنيا را از او دفع نمودم.)

صبح حركت نموديم. هادي گفت: «آخر روز امروز، از زمين شهوت خارج مي شويم و ليكن شهوات امروزي متعلّق به زبان است و بليّات و وحشت امروز، كمتر از روز اوّل كه شهوت متعلّق به فروج بود، نيست و اين اراضي بي آب است و بايد با اسب آب حمل كنيم و خودت حتّي الامكان بايد پياده بروي و سپر را بردار كه امروز اهميّت دارد.»

پرسيدم: «اين سپر چيست؟»

گفت: «از روزه گرفتن است و گرسنه بودن تو مي باشد كه از شهوات فروجي تو را محفوظ داشت. «فانّ الصّوم جُنَّةٌ من النّار كما انّه وِجاءٌ.» (بدرستي كه روزه، سپري است از آتش، آنچنانكه كه او كوبنده شهوات است.)

حركت نموده، رفتيم. ديدم آقاي جهالت نيز پيدا شد. گفتم: «ملعون! از من دور شو.»

گفت: «تو از من دور شو.»

و من چند قدمي از او دور شدم و با هادي مي رفتيم و آقاي جهالت از طرف دست چپ راه مي آمد و در دو طرف راه، جانوران مختلفي بصورت سگ و روباه و ميمون، به رنگهاي زرد و كبود و بعضي بصورت عقرب و زنبور و مار و موش بودند كه غالباً هم در جنگ بوده و يكديگر را مي دريده و مي گزيدند و از دهان و گوش بعضي از آنها آتش خارج مي شد و در بعضي نقاط، سراب، نمايش آب مي كرد. همگي مي دويدند به آن سوي، ولي مأيوسانه مراجعت مي كردند و بعضي مشغول خوردن مردار بودند و بعضي در چاههاي عميق افتاده كه از آن چاهها دوده كبريت و شعله هاي آتش بيرون مي شد.

از هادي پرسيدم: «اين چاهها، جاي چه اشخاصي است؟»

گفت: «كساني كه به مؤمنين تمسخر مي كردند و لب و دهن كج مي نمودند و چشم و ابرو بالا مي زدند. «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ.» (واي بر هر عيبجوي مسخره كننده اي.) و كساني كه مردار مي خوردند، غيبت كنندگانند و كساني كه از گوشهاشان آتش ( - سوره همزه آيه 1 )

بيرون مي شود، مستمعين غيبت هستند و كساني كه يكديگر را مثل سگ و گربه و گرگ مي جوند، به يكديگر فحّاشي و ناسزا گفته اند و تهمت زده اند و كساني كه زرد چهره و دو زبان دارند، نمّام و سخن چينان و دروغگويانند.»

هواي آن زمين به غايت گرم و عطش آور بود و ساعتي يك مرتبه از هادي آب طلب مي كردم. او هم گاهي كم و گاهي اصلاً نمي داد و مي گفت: «چون راه بي آب، در جلو زياد داريم و آب، كم حمل شده است.»

گفتم: «چرا آب كم حمل كردي؟»

گفت: «ظرفيّت و استعداد تو بيش از اين نبود.»

گفتم: «چرا ظرفيّت من بايد كوچك باشد؟!»

گفت: «خود كوچك نگه داشتي و آب تقوي به او كمتر رساندي و او را خشك نمودي و رستگاري مطلق حاصل نشد و حقّ فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * اَلَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.» (به تحقيق مؤمنان ( - سوره مؤمنون آيه 1 - 3 )

رستگار شدند، آنها كه در نمازشان خشوع دارند و آنها كه از لغو و بيهودگي روي گردانند.) و تو از لغويّات اعراض و پرهيز چندان هم، نداشتي و در نماز خاشع نبودي. «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ.» (پس هر كس هموزن ( - سوره زلزله آيه 7 و 8 )

ذرّه اي كار خير انجام دهد نتيجه آن را مي بيند و هر كس هموزن ذرّه اي كار بد كرده، نتيجه آن را مي بيند.)

در اين جهان ذرّه اي حيف و ميل نيست.»