بازگشت

عذابهاي زناكاران و لواط كنندگان و شكم پرستان



هادي آمد كه بايد حركت نمود. برخاستم، اسب را سوار شدم و عصا را بدست گرفتم و سپر را به پُشت، علاّقه (آويزان) نمودم. و هادي تذكره و جواز راه به من داد و حركت نموديم، و از حدود شهر كه خارج شديم. در اراضي گِل و باتلاق واقع شديم و در دوطرف راه، تا چشم كار مي كرد جانوراني بودند به شكل بوزينه؛ ولي همه آدم بودند كه بدنشان مو نداشت و دُم نداشتند و مستوي القامه بودند ولي به شكل بوزينه و از فرجهاشان چرك و خون جوشيده، بيرون مي شد. از هادي پرسيدم: «اين چه زميني است و اين جانوران كيانند كه از ديدن آنها و تعفّن و كثافاتشان دل آدم به شورش مي آيد و نفس قطع مي شود.»

گفت: «زمين، زمين شهوت است و اينها زنا كارانند. از راه بيرون نشوي كه گرفتار مي شوي.»

مرا وحشت گرفت. لجام اسب را محكم گرفتم كه مبادا از جادّه مستقيم بيرون رود و اگر چه راه، مستقيم و هموار بود؛ ولي پر گِل و لجن بود كه گاهي تا ساق فرو مي رفت. با خود مي گفتم: «چه خوب شد كه اسب در اين منزل به من داده شد و خدا رحمت كند عيالم را كه او برايم فرستاد.» صدق اللَّه: «من تزوّج فقد احرز نصف دينه.» (راست گفت خدا كه: هر كس ازدواج كند پس بدرستي كه نصف دينش را حفظ كرده است.)

و خداوند فرموده است: «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ.» (آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها.)

( - سوره بقره آيه 187 )

و مي ديدم كه بعضي از جانوران از دار، به كلّه آويخته شده اند و مذاكير (عورتها) با ميخ هاي آهنين به دار كوبيده شده است و بعضيها را علاوه بر اين با شلاّقهاي سيمي مي زنند و آنها صداي سگ مي كنند و آن زننده ها مي گويند: «اِخْسَئُوا فيها وَ لا تُكَلِّمُونَ.» (اي سگان! به دوزخ شويد و سخن نگوييد.)

«وَ لَوْتَري اِذِالْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا اَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً اِنَّا مُوقِنُونَ.» (و اگر بيني مجرمان را ( - سوره سجده آيه 12 )

هنگامي كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده، مي گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودي ديديم و شنيديم، ما را بازگردان تا كار شايسته اي انجام دهيم؛ ما يقين داريم.)

ديدم كه سياهان رسيدند، بعضي حمله مي كردند كه مسافرين از راه بيرون روند و بعضي مركوبش را رم مي دادند و بعضي وانمود مي كردند خشكي زمين كنار راه را، و من مي ديدم سواره سياهان كه از كنار راه مي رفتند، زمين بطوري خشك بود كه جاي سمّ اسبهايشان پيدا نمي شد؛ حتّي انسان ميل مي كرد كه از كثرت لجن ميان راه، از كنار راه برود، مع ذلك، ملتزم بوديم به همان كلام هاديها.

لجام اسبها را محكم داشتيم كه مبادا از راه بيرون رود. و مي ديدم بعضي از مسافرين كه بوسيله سياهان از راه بيرون رفتند، پس از چند قدمي به لجنها و باتلاقها تا گردن فرو مي رفتند بطوري كه مشكل بود بيرون شدنشان. و اگر كسي هم به زحمتهايي بيرون مي شد، در حالي كه بدنشان آلوده به لجنهاي سياه بود. پس از دقيقه اي لجنها، گوشت بدنشان را آب مي كرد، از داغي و حرارت به زمين مي ريخت و معلوم مي شد كه اين نه لجن است؛ بلكه همچون قلياب و قير و يا قطران است، و از وحشت، در گرفتن لجام اسب احتياط مي كردم و مي گفتم: «الحمد للَّه الّذي لم يجعلني من السّواد المخرم.» (حمد و سپاس خداوند كه مرا از گروه بي حيا و گمراه قرار نداد.) و مي شنيدم كه مسافرين به آواز بلند تشكّر مي كنند.

من به هادي گفتم: «گفته پيغمبر است كه: اگر مبتلا را ديدي، آهسته شكر حقّ گوي كه او نشنود و دلش نسوزد.»

هادي گفت: «آن حكم دنيا بود كه اهل لا اله الاّ اللَّه در ظاهر، محترم بودند؛ ولي در اينجا كه روز جزا و سزاست، بايد بلند تشكّر نمود كه افسوس و غصّه مبتلا، بيشتر شود و كليّه آنچه در غيب و مستور بوده، تدريجاً ظاهر و روشن گردد. گويا از تاريكي به روشنايي و از كوري به بينايي و از خواب به بيداري مي رويم. دنيا ظلمتكده و پژمرده است.

«وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان» (اين زندگي دنيا چيزي جز سرگرمي و بازي نيست و زندگي واقعي، سراي آخرت است) و ( - سوره عنكبوت آيه 64 )

«انّ اللَّه جاعل الظُّلمات والنّور.» (بدرستي كه خداوند بوجود آوردنده تاريكي ها و نور است.)

ديدم ابتلاآت زياد شد، زمين به شدّت مي لرزد و هوا طوفاني و تاريك گرديده و از آسمان مثل تگرگ، سنگ مي بارد و در دو طرف راه، محشر كبرايي رُخ داده.

گرفتاران به هياكل موحشي و تلاش و غرقِ آن لجنهاي داغ هستند و اگر پس از زحمتهايي خود را از لجنها بيرون مي كشند، سنگي از آسمان به سر او خورده، دوباره مثل ميخي به زمين فرومي رود و من از اين صورت واويلا در وحشت فوق العادّه اي افتادم و بدنم مي لرزيد.

از هادي پرسيدم: «اين چه زميني است و اين مبتلايان كيانند كه عذابشان سخت دردناك است؟!»

بطوري باريدن سنگ از آسمان شدّت كرده بود كه هادي در بالاي سر من در پرواز بود و از خوف، رنگش پريده بود و قواي او سُستي گرفته بود و جواب داد: «اين زمين، همان زمين شهوت است و گرفتاران، از اهل لواطند و تو سرعت كن! تا مگر از ميان آنها به زودي خارج شويم كه: «الرّاضي بفعل قوم او الدّاخل فيهم ولم يخرج، فهو منهم.» (كسي كه به كار ملّتي راضي باشد يا در ميان آنها بوده و خارج نشود، پش جزو آنها محسوب مي شود.)

گفتم: «اين لجنهاي ميان راه كه حقيقتاً شهوت آدمي است كه به اين صورت در آمده، بواسطه چسبندگي كه دارد اسب را سر نمي دهد كه سرعت كند.»

هادي گفت: «چاره نيست، سپر را بر روي سر بگير كه سنگي به تو نخورد، چند تازيانه هم به اسب آشنا كن، بلكه به توفيق و مددالهي از اين بلا خلاص گرديم: «اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها» (مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه ( - سوره نساء آيه 97 )

مهاجرت كنيد؟) دو فرسخ بيش نمانده كه از اين زمين بلا خلاص شويم.»

من خود را جمع نموده، چند شلاّقي به عقب اسب نواختم و با ركاب به پهلوي او زدم. اسب، دُم را حركت داده و خود را گرد كرد و باد به پره بيني انداخته، چون باد صرصر پريدن گرفت.

هادي كه هميشه در بالاي سر من همچون شاهباز در پرواز بود، عقب افتاد و من هم سرگرم «سابِقُوا اِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْاَرْض» (به پيش بتازيد براي رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتي كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و ( - سوره حديد آيه 21 )

زمين است) بودم كه ناگهان سياه ملعون، خود را همچون ديو زرد به من رسانيد. اسب از هيكل او رم خورده، مرا به زمين زد كه اعضايم همه درهم خُرد گرديد و دو دستِ اسب هم، از راه بيرون شده و به باتلاق فرو رفت و حيوان به زحمت دستهاي خود را بيرون نمود.

هادي رسيد. سر و دست و پاي شكسته مرا بست و مرا به روي اسب، محكم بست و خود لجام اسب را مي كشيد. چند قدمي رفتيم از آن زمين پُر بلا بيرون شديم.

گفتم: «هادي! تو هر وقت از من دور شده اي، اين سياه نزديك آمده و مرا صدمه زده است.»

گفت: «او هر وقت نزديك مي شود، من دور مي شوم و نزديك شدن او نيز از جانب خودتان مي شود.»

داخل اراضي ديگري از اراضي شهوت شديم كه در او اهالي شكم پرستان و تن پروران بودند و آنهايي كه در دست راست بودند، بصورت خر و گاو و اغنام (گوسفندان) بودند كه شكم پرستيشان از مال حلال خودشان بود، چندان عذابي نداشتند. و آنهايي كه در دست چپ بودند، بصورت خوك و خرس بودند كه در شكل شكم پرستي و تن پروري خود، بي باك بوده، فرقي ميان حلال و حرام و مال خود و مال غير نمي گذاشتند و شكمهاشان بسيار بزرگ و ساير اعضاء، لاغر و باريك بود وطايفه دست چپ، علاوه بر تغيير شكل در اذيّت و آزار نيز بودند.«اُوْلئِكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.» (آنها همچون چهار پايانند؛ ( - سوره اعراف آيه 179 )

بلكه گمراهتر!)