بازگشت

ديدار و همصحبت شدن با حوريه بهشتي بخاطر ازدواج موقّت با زني در دنيا



وارد حجره شديم. حوريّه اي به روي تخت نشسته بود كه نور صورتش حجره را روشن و چشم را خيره مي ساخت.

هادي گفت: «اين معقوده (عقد بسته) تو است و از وادي السّلام براي تو، امشب آمده است.»

اين را گفت و از حجره بيرون شد. من رفتم نزد او، او احتراماً به پا ايستاده، دست مرا بوسيد و در پهلوي يكديگر نشستيم.

گفتم: «حسب و نسب خود را و سبب اينكه مال من شده اي، بيان كن.»

گفت: «بخاطر داري كه در فلان مدرسه، در بحبوحه جواني، شب جمعه اي بود، زني را متعه نمودي؟»

گفتم: «بلي!»

گفت: «خلقت من از آن قطرات آب غسل تو است. بلكه من عكس و كپيه اي در مرتبه سوّم از آنها هستم.»

گفتم: «توضيح بدهيد مراد خود را، كه تازه آشنايم به اصطلاحات شما و ديگر آنكه از سخن گويي و شيرين زباني شما لذّت مي برم.»

از طنّازي سري پايين انداخت و تبسّمي نمود كه از بريق (برق زدن) دندانهايش، تمام قصور روشن شد. گفت: «نه من مخلوق از آن قطرات آب غسلم (يعني: من مخلوق قطرات آبِ آن غسل نيستم)، بلكه آنان در بهشت خُلد هستند و زياد هم هستند و بقدري با جمال و كمال هستند كه ديده شما فعلاً تاب ديدن آنها را ندارد؛ مگربعد از اينكه به آنجا برسيد و از اشعّه آنها در وادي السّلام كه نيز پرتوي است از انوار جنّت خُلد، حوريّه هايي انعكاس يافته كه فعلاً جنابعالي تاب ديدن جمال آنان را نداريد. و من كه فعلاً در خدمت شما هستم، عكس جمال آنها و مرتبه نازله وجود آنها (مي باشم).»

گفتم: «هيچ مي داني كه از چه جهت عمل متعه اين همه خواصّ بر او مترتّب و محبوب عنداللَّه شده است؟»

گفت: «علاوه بر آن مصالح ذاتيّه اي كه داشت، از اينكه همه مردم قادر بر اداي حقوق ازدواج دائمي نبودند و در صورت عدم تشريع اين حكم، بسياري مرتكب زنا مي شدند و مفاسد زيادي داشت. چنانكه علي (ع) فرمود: «لو لا منعها عمر، لما زني الاّ الأشقي.» (اگر عمر از ازدواج موقّت جلوگيري نمي كرد، غير از فرد شقي كسي مرتكب زنا نمي شد.) و مع ذلك، در اين كار دو ركن از ايمان مندرج است: يكي تولّي و ديگري تبرّي، كه بدون ولايت علي(ع) و اولاد او و برائت از دشمنانشان، احدي روي رستگاري نخواهد ديد، ولو عبادت ثقلين را داشته باشد و در تمام عمر دنيا، قائم اللّيل و صائم النّهار (شب زنده دار و روزه دار) باشد. چنانكه به همين مضمون از احاديث قدسيّه، حضرت حقّ خود فرموده است و تو از من بهتر مي داني.»

گفتم: «شما در كدام مدرسه و كدام كلاس درس خوانده ايد كه اين همه قند و شكر از سخنت مي ريزد.»

گفت: «به اصطلاح شماها كه در دنيا بوده ايد و پابند الفاظ و اسامي مي باشيد، ما همه مولود عوالم آخرت هستيم، مدرسه و كلاسي نداريم، بلكه همه اُمّي هستيم يعني داناي مادرزادي، چنانكه خواجه حافظ در وصف امثال ما گفته است:

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

ولكن معلّم امثال من، آموزگاران وادي السّلام هستند، و معلّمين آنها آموزگاران جنّت الخلد مي باشند، و معلّمين آنها، اهالي فردوس أعلي و معلّم آنها، بالكلّ «هو الحقّ المتعال الّذي لا اله الاَّ هو.» (اوست حقّ متعالي كه نيست معبودي جز او.)