استراحت مابين راه در شهر نعمتها
سيبي از توبره پشتي بيرون آوردم و خوردم. زخمهاي دستم خوب شد و قوّتي گرفتم. برخاستم و به راه افتادم.
به سر دو راهي رسيدم. راه دست راست چون به شهر معموري(آبادي) مي رفت از آن راه رفتم، و ديگري به ده خرابه اي مي رسيد و به كسي كه در آنجا موكّل راه بود گفتم: «اگر ممكن است، سياهي كه از عقب من مي آيد نگذار بيايد كه امروز مرا بسيار اذيّت نموده.»
گفت: «او مثل سايه تو، از تو جدايي ندارد؛ ولي امشب با تو نيست و آنها در آن ده خرابه دست چپ منزل مي كنند و بعدها ممكن است كمتر اذيّت كنند.»
داخل شهر شديم. در آنجا بود عمارات عاليه و انهار جاريه و سبزه هاي رائقه و اشجار مثمره و خدمه مليحه و سخن گويان فصيحه و نغمات رحيمه و اطعمه طيّبه و اشربه هنيئه.
و من كه در آن بيابانهاي قفر (خشك و بي آب و علف)، ناامن، از اذيّتهاي آن سياهك تباهك به مضيقه اندر بودم، الحال، اين مقام امن همچون بهشت عنبر سرشت، نمايش داشت كه لولا جذبه محبّت هادي، از اينجا بيرون نمي شدم.
مقام امن و مي بي غشّ و رفيق شفيق
گرت مدام ميسّر شود زهي توفيق
در اينجا چند نفر از طلاّب علوم دينيّه كه سابقه آشنايي با آنها داشتم، ملاقات شد. شب را استراحت نموده، صبح قدم زنان در خارج اين شهر كه هواي او از شكوفه نارنج معطّر شده بود، با هم بوديم وسرگذشت روز گذشته خود را براي هم نقل مي نموديم. چون مسافرين اين راه، بس در همان منازل جوياي حال يكديگر مي شوند؛ والاّ در حال حركت كمتر اتّفاق مي افتد كه به حال يكديگر برسند. «لِكُلِّ امْرِءٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ.» (در آن روز هر كدام از آنها وضعي دارد كه او را كاملاً به ( - سوره عبس آيه 37 )
خود مشغول مي سازد.)
و از خلاصي از دست سياهان، شكرگزار بوديم. «اخِرُ دَعْويهُمْ اَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.» (و آخرين سخنشان اين است كه ( - سوره يونس آيه 10 )
حمد مخصوص پروردگار عالميان است.)
سخن كوتاه، تمام مدركات ما در اين شهر به لذائذ خود رسيدند: ذائقه به اطعمه لذيذه، شامّه به روايح طيّبه، باصره به شمايل حسنه، سامعه به نغمات رائقه و اصوات رحيمه، خيال، ايمن از صُور قبيحه، قلب پر از فرح، لامسه به كواعب ناعمه و هكذا و هلّم جرّا. «لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ.» (آري! براي مثل اين نعمتها بايد عمل كنندگان عمل كنند.)
( - سوره صافّات آيه 61 )