بازگشت

تشنگي و خوردن هندوانه تلخ جهالت



در كنار راه سبزه زاري ديدم؛ ربع فرسخ از راه دور بود، ودراين هنگام كه چنگال حيله جهالت به ما بند مي شد، ديدم دوان دوان خود را به من رسانيد و گفت: «در آن محلّ آب موجود است، اگر تشنه اي برويم آب بخوريم.»

خواستم گوش به حرفش ندهم؛ ولي چون زياد تشنه و خسته بودم و چمن سبز هم البتّه بي آب نمي رويد، رفتيم به نزديك سبزه ها كه ابداً آب وجود ندارد و زمين هم سنگلاخي است كه راه رفتن در آن هم صعوبت (سختي) دارد و مارهاي زيادي در آن سنگلاخ مي لولند و آن سبزيها از درختهاي جنگلي است كه در همه فصول، سبز است.

مأيوسانه رو به راه مراجعت نمودم. به زمين همواري رسيديم پُر از هندوانه، جهالت يكي را كَند و مشغول خوردن شد و به من گفت: «بخور از اين هندوانه ها و عطش خود را رفع كن.»

گفتم: «البتّه مال كسي است و خوردن مال غير، بدون رضا روا نيست.»

او همانطور كه مشغول خوردن بود كه آب آن به روي ريش و سينه اش، از گوشه هاي لبش جاري بود، سري تكان داد و گفت:

«بوالعجب وردي بدست آورده اي

ليك سوراخ دعا گم كرده اي

مقدّس! اوّلاً: احتمال مي رود قويّاً كه خودرو باشد و ملك كسي نباشد و بر فرض كه مال كسي باشد، حقّ مارّه، حقّي است كه مالك حقيقي و شارع مقدّس قرار داده است.

( - بنابر بر نظري بسياري از مراجع اگر فردي از كنار باغي عبور كند، طبق شرايط خاصّي مي تواند به مقدار كفايت از ميوه آن باغ بخورد، بدون آنكه چيزي از آنها را با خود ببرد كه به اين حقّ المارّه مي گويند. )

و ثانياً: از تشنگي، حال تو به هلاكت و اضطرار رسيده. «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لاعادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.» ( - سوره بقره آيه 173 )

(خداوند تنها گوشت مردار، خون، گوشت خوك و آنچه كه نام غير خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود حرام كرده است ولي آن كس كه مجبور شود، در صورتي كه ستمگر و متجاوز نباشد گناهي بر او نيست و مي تواند براي حفظ جان خود در موقع ضرورت از آن بخورد. بدرستي كه خداوند بخشنده ومهربان است.)

و ثالثاً: اينجا كه دار تكليف نيست كه مقدّسين كاسه از آش داغتر كمتر شده، حكم «غير ما انزل اللَّه» (غير از آنچه نازل شده است) مي دهند.»

كم كم من هم احمق شده يكي را كندم. خواستم بخورم كه ديدم مثل زهر هلاهل، تلخ و زبانم و كامم مجروح شد. او را انداختم.

گفتم: «اينها كه هندوانه ابوجهل است!»

گفت: «نخير! شايد همان يكي اينطور بوده.»

يكي ديگر را چشيدم كه همه تلخ مثل زهر مار بود. او همانطور مشغول خوردن بود و مي گفت: «خيلي شيرين است.»

رفتم از او يك حبّ گرفتم، به دهان نزديك كردم، از همه تلختر بود. گفتم: «خانه ات بسوزد! چطور مي خوري و مي گويي شيرين است و حال آنكه از زهر مار بدتر است.»

گفت: «راست مي گويم، به مذاق من كه خيلي شيرين است؛ چون اسم من جهالت است و اين هم هندوانه ابوجهل است و با من مناسب است.»