راحت بودن سه سال اوّل تكليف بخاطر استحكام نداشتن قوّه عقل
به هادي گفتم: «من دوباره به نزد اولاد و اهل بيت خود نمي روم؛ زيرا كه از خيرخواهي آنها مأيوسم، و اگر چه به اسم من كارهايي مي كنند؛ ولي فقط همان اسم است و روح عمليّاتشان براي دنياي خودشان است و غير از اينكه بر غصّه و اندوه من بيفزايند، حاصلي ندارد، و به آنچه خود دارم قناعت مي كنم و به هر خطري كه برسم، پس از اُميدواري به مراحم (مرحمت هاي) اين بزرگواران، صبر مي كنم و بر خود سهل و آسان مي گيرم.»
هادي گفت: «حال، تو احتياج به چيزي نداري. اين سه منزل اوّل كه گزارشات سه سال اوّل تكليف را خواهي، خطراتي ندارد؛ چون از سنه پانزده، كه اوّل تكليف است تا سنه هيجده كه زمان رشد و استحكام قوّه عقليّه است، در مخالفت واجبات و محرّمات، عقوبت معتنابهي ندارد (يعني عقوبتش كمتر است) بواسطه ضعف عقل و قوّه شهوت و هوسهاي او و حضرت حقّ در اوّل ايجاد عقل فرمود: «بك اعاقب و بك اثيب.» (بوسيله تو عقاب مي كنم و بوسيله تو ثواب مي دهم.)
كه ثواب و عقاب را دائر مدار عقل گرفته. و به اين واسطه، اين سه منزل اوّل مسافرت اين جهان، مطابق مسامحه در اوائل تكليف، در اراضي مسامحه خواهد بود كه خطراتي چندان ندارد و اگر هم باشد، بزودي خلاص مي شود. پس احتياج به همراهي من نداري و من قبلاً بايد به منزل چهارم بروم و در آنجا به انتظار تو خواهم بود وتو فردا توبره پُشتي خود را به پُشت مي بندي وبه اين شاهراه كه رو به طرف قبله است، حركت مي كني تا به من برسي.»
گفتم: «اي هادي! تو مي داني كه مفارقت (جدايي) تو بر من سخت است و هزار كه اين شاهراه، راست و وسيع باشد و خطري هم چندان نباشد، خودِ تنهايي و نابلدي راه، دردي است بي درمان و پيغمبر فرمود: «الرّفيق ثمّ الطريق.» (ابتدا بايد رفيق و همراه پيدا كرد سپس طريق سفر پيش گرفت.)
گفت: «از تنها بودن تو در اين سه منزل چاره اي نيست؛ چون در دنيا هم من در آن سه سال با تو نبوده ام و بعد از آن در تو متولّد شده ام و وجود گرفته ام؛ چو طينت من از عليّين است كه صرف رشد و هدايت است و اين قصور از ناحيه خود تو (مي باشد). «فلم نفسك و لاتلمني.» (خود را سرزنش كن نه مرا.)
و از نزد من پريد و من تنها ماندم و فكر نمودم در سخنان او، ديدم كه همه برجا و حكيمانه بوده و در سه سال اوّل بلوغ، آنچه فعليّت پيدا نموده، عقل حيواني است و عقل آدمي به اندازه شعاعي است. به قول حكما مي توان گفت: عقل هيولايي و بذر عقل است. و البتّه بي هادي بوده ام. پس با قول و عهود خود بي اعتنا بوده ام، پس بي وفا بوده ام و نخوّت و خُيلا (خود بيني و طغيانگري) در من مستحكم بود. بخصوص كه طلبه و داخل شبر (وجب) اوّل از علم شده بودم و گفته شده است كه: «العلم ثلاثة اشبار: الشبر الاوّل يوجب التّكبّر.» (علم سه وجب است: وجب اوّل آن باعث تكبّر مي گردد.) پس نه هادي بود، نه ابوالوقار، نه ابوتراب. پس تنها بوده ام و تنها بايد بروم.
«سُنَّةَ اللَّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً.» (اين سنّت الهي است كه در گذشته نيز بوده است و هرگز براي ( - سوره فتح آيه 23 )
سنّت الهي تغيير و تبديلي نخواهي يافت.) عوالم همه رونوشت يكديگرند. يكي را فهميدي، ديگري همچنين است و چون و چرا، دليل نافهمي است.